جدول جو
جدول جو

معنی یکدسته - جستجوی لغت در جدول جو

یکدسته
(یَ /یِ دَ تَ / تِ)
صاحب یک دست. (یادداشت مؤلف) ، از یک نوع. از یک سنخ. یکدست. متلائم. (یادداشت مؤلف) ، هموار. یکنواخت. (یادداشت مؤلف) : یکی از جملۀ بلاغت آن است که شاعر بیت های قصیده متلائم گوید یعنی یکدسته و هموار گوید و چنان کند که میان بیت و بیت تفاوت بسیارنبود به عذوبت و صفت. (ترجمان البلاغۀ رادویانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردسته
تصویر سردسته
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکدست
تصویر یکدست
ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد مثلاً مرد یکدست،
کنایه از یکپارچه، هماهنگ مثلاً لباس های سفید یکدست،
کنایه از به طور یکپارچه، به تمامی مثلاً شهر یکدست سیاه پوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد - ۱۹۹)
کنایه از متحد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
دستۀ گل، منارۀ بلندی که مساجد برای اذان گفتن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
چندین گل یکرنگ یا رنگارنگ که ساقه های آن بهم برندند، جای بلند که در مساجد برای دور رفتن بانگ موذنان سازند و آن در منار باشد نزدیک گنبد، منار مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای یکدست است کسی که یکدست نداشته باشد تنها بی یار باشد، یکنواخت یکجور مقابل مخلوط وآمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به یکدست، بایکدست بوسیله یکدست. یا یکدستی زدن به کسی. مطلبی را که در صحت آن شک دارند به طور قاطع به کسی گفتن و بدین وسیله او را وادار به اعتراف کردن و اصل مطلب و صورت درست آنرا از زبان طرف شنیدن، یا یکدستی گرفتن کسی را. اورابی اهمیت پنداشتن کوچک و بی ارزش پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدانه
تصویر یکدانه
هر چیز عزیز و بی مثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدنده
تصویر یکدنده
لجباز، مستند به رای، خود رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسته
تصویر سردسته
پیشوا، قائد، رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردسته
تصویر طردسته
استوار کردن، محکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدانه
تصویر یکدانه
((~. نِ))
بی نظیر، فرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
((~. دَ تِ))
دسته ای گل، مناره، مناره مساجد و معابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سره
تصویر یک سره
((~. سَ ر))
سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدست
تصویر یکدست
((~. دَ))
کسی که یک دست داشته باشد، یک شکل، یک جور، یک نواخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدستی
تصویر یکدستی
((~. دَ))
اتحاد، یگانگی، هماهنگی، یک شکلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدنده
تصویر یکدنده
لجباز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
مناره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سردسته
تصویر سردسته
آق سقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
Singleminded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
d'esprit unique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
mwenye mwelekeo mmoja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
일념
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
tek amaçlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
এক-minded
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
एक-minded
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
concentrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
одержимий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
einseitig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
eendimensionaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
целеустремлённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
jednostronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
一心一意的
دیکشنری فارسی به چینی