جدول جو
جدول جو

معنی یک سره

یک سره((~. سَ ر))
سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
تصویری از یک سره
تصویر یک سره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با یک سره

یک دره

یک دره
یک در. یک دری. که دارای یک در است:
او بدین یک درۀ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرۀ خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود
لغت نامه دهخدا

یک گره

یک گره
کنایه از موافق و مثل و مانند هم و متفق باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). یک رای. یکدل. یک زبان
لغت نامه دهخدا

یکسره

یکسره
بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد، یک طرفه، کاملاً، به طور کلی، برای مِثال یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری - ۱۱۴)
همه، همگی، سراسر مثلاً آن طرف خیابان را یکسره گل کاری کرده بودند،
بدون توقف، بی وقفه مثلاً یکسره حرف می زد
یکسره کردن: کنایه از کاری را سرانجام دادن و به آخر رساندن
یکسره
فرهنگ فارسی عمید