جدول جو
جدول جو

معنی یکدست

یکدست
ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد مثلاً مرد یکدست،
کنایه از یکپارچه، هماهنگ مثلاً لباس های سفید یکدست،
کنایه از به طور یکپارچه، به تمامی مثلاً شهر یکدست سیاه پوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد - ۱۹۹)
کنایه از متحد
تصویری از یکدست
تصویر یکدست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یکدست

یکدست

یکدست
کسی که دارای یکدست است کسی که یکدست نداشته باشد تنها بی یار باشد، یکنواخت یکجور مقابل مخلوط وآمیخته
فرهنگ لغت هوشیار

یکدستی

یکدستی
منسوب به یکدست، بایکدست بوسیله یکدست. یا یکدستی زدن به کسی. مطلبی را که در صحت آن شک دارند به طور قاطع به کسی گفتن و بدین وسیله او را وادار به اعتراف کردن و اصل مطلب و صورت درست آنرا از زبان طرف شنیدن، یا یکدستی گرفتن کسی را. اورابی اهمیت پنداشتن کوچک و بی ارزش پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار