نمدزین، روپوش، روپوش زین اسب، جناغ زین، دفنوک، غاشیهبرای مثال از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری - ۳۴۳) پول خرد
نمدزین، روپوش، روپوش زین اسب، جُناغِ زین، دَفنوک، غاشیِهبرای مِثال از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری - ۳۴۳) پول خُرد
تیره ای از ایل قاجار، یکی از دو تیرۀ ایل قاجار که در گرگان در قسمت بالای رودخانه و بالا دست رود ساکن بودند. تیرۀ دیگر که در ساحل چپ رود گرگان و پایین دست رود بودند به اشاقه باش معروف شدند
تیره ای از ایل قاجار، یکی از دو تیرۀ ایل قاجار که در گرگان در قسمت بالای رودخانه و بالا دست رود ساکن بودند. تیرۀ دیگر که در ساحل چپ رود گرگان و پایین دست رود بودند به اشاقه باش معروف شدند
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
خوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع به دست می دهد، ربوخه، برای مثال گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا (سوزنی - لغتنامه - یوخه)
خوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع به دست می دهد، رَبوخِه، برای مِثال گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا (سوزنی - لغتنامه - یوخه)
قاضی ابونصر احمد بن محمد بن حسین یوخسونی بخاری. فقیه شافعی و فاضل و دانشمند و قاضی کوفه بود. از ابن مرجی و جز وی حدیث شنید و ابوالقاسم یحیی علی کشمیهنی و جز او از وی روایت دارند. یوخسونی به سال 437 یا 438 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
قاضی ابونصر احمد بن محمد بن حسین یوخسونی بخاری. فقیه شافعی و فاضل و دانشمند و قاضی کوفه بود. از ابن مرجی و جز وی حدیث شنید و ابوالقاسم یحیی علی کشمیهنی و جز او از وی روایت دارند. یوخسونی به سال 437 یا 438 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). اما این کلمه دگرگون شدۀ ’ربوخه’ است. در شعر سوزنی نیز ’ربوخه’ باید خواند. (یادداشت لغت نامه)
رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). اما این کلمه دگرگون شدۀ ’ربوخه’ است. در شعر سوزنی نیز ’ربوخه’ باید خواند. (یادداشت لغت نامه)
جمع واژۀ شیخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ گر صبی و گر جوان و گر شیوخ. مولوی. ، جمع واژۀ شیخ، بمعنی خواجه و صاحب رأی و دانشمند. (آنندراج) ، بزرگان و پیشوایان. آنان که سنشان از حد کهولت گذشته است: شیوخ عرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیخ شود
جَمعِ واژۀ شیخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ گر صبی و گر جوان و گر شیوخ. مولوی. ، جَمعِ واژۀ شیخ، بمعنی خواجه و صاحب رأی و دانشمند. (آنندراج) ، بزرگان و پیشوایان. آنان که سنشان از حد کهولت گذشته است: شیوخ عرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیخ شود
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ