جدول جو
جدول جو

معنی یوخ - جستجوی لغت در جدول جو

یوخ
این صورت را لیث آورده و معنی آن نگفته است و گفته است بر این بنا جز یوم نیامده است، (ازمنتهی الارب)، یوم، (ناظم الاطباء)، رجوع به یوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یون
تصویر یون
نمدزین، روپوش، روپوش زین اسب، جناغ زین، دفنوک، غاشیهبرای مثال از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری - ۳۴۳)
پول خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوخاری باش
تصویر یوخاری باش
تیره ای از ایل قاجار، یکی از دو تیرۀ ایل قاجار که در گرگان در قسمت بالای رودخانه و بالا دست رود ساکن بودند. تیرۀ دیگر که در ساحل چپ رود گرگان و پایین دست رود بودند به اشاقه باش معروف شدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوت
تصویر یوت
بیماری عام و مرگ ومیر میان چهارپایان، خشک سالی، بیماری یا سرمای سخت که باعث هلاک چهارپایان شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوز
تصویر یوز
یوزپلنگ
پسوند متصل به واژه به معنای یوزنده مثلاً چاره یوز، دریوز برای مثال ز بهر طلایه یکی کینه توز / فرستاد با لشکری رزم یوز (فردوسی - لغت فرس۱ - یوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوخ
تصویر زوخ
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوخ
تصویر آوخ
آه، وای، آوه، آواه، دریغ، دریغا، افسوس، برای مثال جهان دست جفا بگشاد آوخ / وفا را زور بازویی نمانده ست (خاقانی - ۷۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاخ، از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یون
تصویر یون
اتم یا گروهی از اتم ها که به دلیل گرفتن یا از دست دادن الکترون دارای بار منفی یا مثبت هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
خوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع به دست می دهد، ربوخه، برای مثال گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا (سوزنی - لغتنامه - یوخه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوخ
تصویر شیوخ
شیخ ها، دانشمندان دینی، عالمان دین، در موسیقی مرشدها، پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
قاضی ابونصر احمد بن محمد بن حسین یوخسونی بخاری. فقیه شافعی و فاضل و دانشمند و قاضی کوفه بود. از ابن مرجی و جز وی حدیث شنید و ابوالقاسم یحیی علی کشمیهنی و جز او از وی روایت دارند. یوخسونی به سال 437 یا 438 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب است به یوخسون که از دیه های بخاراست. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یُخْ مَ سَ)
یخ مسن. مرکب از یوخ فعل سلب ترکی و مسن کلمه مجعول: خبری یوخمسن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ مسن شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذیخ
لغت نامه دهخدا
(یُ خَ / خِ)
نان تنک. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). کاک. کعک. رقاقه. (از یادداشت مؤلف). یخه. یخا
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال
همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
اما این کلمه دگرگون شدۀ ’ربوخه’ است. در شعر سوزنی نیز ’ربوخه’ باید خواند. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
یخا، (یادداشت مؤلف)، رجوع به یخا شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ / خِ بَ تَ)
جستن. جستجو کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شیو)
جمع واژۀ شیخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صبی و گر جوان و گر شیوخ.
مولوی.
، جمع واژۀ شیخ، بمعنی خواجه و صاحب رأی و دانشمند. (آنندراج) ، بزرگان و پیشوایان. آنان که سنشان از حد کهولت گذشته است: شیوخ عرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روخ
تصویر روخ
گیاهی است بدون برگ و بار که در میان آب روید و از آن حصیر بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوخ
تصویر جوخ
پارچه پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوخ
تصویر اوخ
ادات ناله و ندبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوخ
تصویر خوخ
شفتالو از گیاهان هلو شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوخ
تصویر دوخ
خواری، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوخ
تصویر پوخ
سرگین دآدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخ
تصویر سوخ
پیاز بصل، پیازی که زیر زمین است مانند پیاز نرگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
زنده دل، خوشگل، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیوخ
تصویر ذیوخ
جمع ذیخ، نره کفتارها اسپان نژاده خوشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
نان نازک ترکی کاک گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوخ
تصویر شیوخ
((شُ))
جمع شیخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره