جدول جو
جدول جو

معنی یهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

یهیدن(نُ خَ / خِ گِ رِ تَ)
ویران کردن و خراب کردن و فاسد کردن و تلف کردن و پایمال کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). فراهم کردن و برهم زدن و خراب کردن مانند فراهم آوردن و برهم زدن خانه و عمارت. (از شعوری ج 2 ورق 447)
لغت نامه دهخدا
یهیدن
ویران کردن و خراب و فاسد کردن
تصویری از یهیدن
تصویر یهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن، کوبیده شدن، ضایع شدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهیدن
تصویر جهیدن
جستن، جستجو کردن، جوییدن، پیدا کردن، یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیدن
تصویر نهیدن
نهادن، گذاشتن، اندیشه کردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
رها شدن، رهایی یافتن، آزاد شدن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نهادن. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا). گذاشتن. (برهان قاطع). نشاندن. نصب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نهادن شود، ترک کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نهادن و وانهادن شود، نهان کردن. (رشیدی) ، غم خوردن. اندیشه کردن. (رشیدی) (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). فکر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ گِ رِ تَ)
مصدر منحوت از یخ. در تداول عامه به مزاح، بسیار سرد شدن. سخت سرما یافتن. یخ زدن. یخ کردن: توی سرما یخیدم. دستم یخید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ دی دَ)
فشار دادن و افشردن، دریافتن نشان چیزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ تَ)
افتادن و ساقط شدن. (ناظم الاطباء). افتادن. (شرفنامۀ منیری) (از برهان) : تهویر، بریهیدن چیزی. انهیار، ریهیده شدن. انقیاض، ریهیده شدن. انبشاق، ریهیده شدن بند آب. (المصادر زوزنی) ، لغزیدن. (ناظم الاطباء) ، ریختن خاک نرم و جز آن از بلندی. (ناظم الاطباء) (از برهان). واریز کردن. (یادداشت مؤلف) ، ریختن آب از بلندی، پاشیده شدن. منتشر گشتن، پوسیدن. گندیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ دَ)
له شدن. (یک مصدر بیشتر ندارد و گویا امر هم ندارد). خرد و خاکشی شدن. له و په شدن. له و لورده شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ اَ تَ)
رستن. ابلال. بلول. نجات. رستگار شدن. نجات یافتن. خلاص شدن (از بند و قید). آزاد شدن. (یادداشت مؤلف). خلاص یافتن. (شرفنامۀ منیری). خلاص شدن. نجات یافتن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). انجاع. (منتهی الارب). افلاح. (ازتاج العروس). مؤائله. نجو. نجاء. نجاه. نجایه. نقذ. وئآل. (منتهی الارب) :
تمام عضو با من درگذشته
ز دام هیچیک نتوان رهیدن.
ناصرخسرو.
زانکه دل برکنده از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
ز انکه ضد از ضد گردد آشکار
مولوی.
الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. (گلستان).
به گوشش فروگفت کای هوشمند
به جانی ز دانگی رهیدم ز بند.
سعدی (بوستان).
المنه لله که هوای خوش نوروز
بازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی.
، خلاص دادن. (شرفنامۀ منیری). جداکردن. ربودن. (از حاشیۀ ترجمه محاسن اصفهان ص 162) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قلۀ دیوارها و کنگرۀ ایوانها رهیده و ربوده باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 22). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 38)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سرفه کردن. سرفه های سخت کردن. سرفه کردن پیاپی چنانکه مصدوران یا پیران: دیشب تا صبح کهید. (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به که که زدن و کهه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ کَ دَ)
افتادن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) ، روان شدن، چکیدن و تقطیر شدن، تراویدن، بردن در قمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُکْ کَ / کِ رَ تَ)
زاییدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن. (فرهنگ فارسی معین)... زیهیدن، زادن. پیش آوردن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه.
خاقانی.
قوتت از قوت حق می زهد
نز عروقی کز حرارت می جهد.
مولوی.
رزقها را رزقها او می دهد
زانکه گندم بی غذایی کی زهد.
مولوی.
، تراویدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن. (آنندراج). جوشیدن و بیرون آمدن. (غیاث)...زهیدن، جاری شدن. چکیدن... (حاشیۀ برهان چ معین). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بض ّ. نذع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قیر، چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) ، در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرهالاحبار آورده، نثر: ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
خالی شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 302 شود
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ کَ دَ)
چکیدن. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
لجاج کردن ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیدن
تصویر نهیدن
نصب کردن، نشاندن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیدن
تصویر سهیدن
سهستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهیدن
تصویر جهیدن
برجستن، پریدن روی زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن و تولد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
نجات یافتن، آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیدن
تصویر نهیدن
((نَ یا نِ دَ))
گذاشتن، نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
((لِ دَ))
له شدن، له و په شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
((زِ دَ))
زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
((رَ دَ))
آزاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهیدن
تصویر جهیدن
((جَ دَ))
جست زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهیدن
تصویر سهیدن
((سَ دَ))
ترسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
پرش، جستن، جهش، خیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلاصی، نجات، رستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد