ویران کردن و خراب کردن و فاسد کردن و تلف کردن و پایمال کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). فراهم کردن و برهم زدن و خراب کردن مانند فراهم آوردن و برهم زدن خانه و عمارت. (از شعوری ج 2 ورق 447)
ویران کردن و خراب کردن و فاسد کردن و تلف کردن و پایمال کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). فراهم کردن و برهم زدن و خراب کردن مانند فراهم آوردن و برهم زدن خانه و عمارت. (از شعوری ج 2 ورق 447)
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مِثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مِثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
مصدر منحوت از یخ. در تداول عامه به مزاح، بسیار سرد شدن. سخت سرما یافتن. یخ زدن. یخ کردن: توی سرما یخیدم. دستم یخید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ کردن شود
مصدر منحوت از یخ. در تداول عامه به مزاح، بسیار سرد شدن. سخت سرما یافتن. یخ زدن. یخ کردن: توی سرما یخیدم. دستم یخید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ کردن شود
رستن. ابلال. بلول. نجات. رستگار شدن. نجات یافتن. خلاص شدن (از بند و قید). آزاد شدن. (یادداشت مؤلف). خلاص یافتن. (شرفنامۀ منیری). خلاص شدن. نجات یافتن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). انجاع. (منتهی الارب). افلاح. (ازتاج العروس). مؤائله. نجو. نجاء. نجاه. نجایه. نقذ. وئآل. (منتهی الارب) : تمام عضو با من درگذشته ز دام هیچیک نتوان رهیدن. ناصرخسرو. زانکه دل برکنده از بیرون شدن بسته شد راه رهیدن از بدن. مولوی. دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ. مولوی. چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار ز انکه ضد از ضد گردد آشکار مولوی. الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. (گلستان). به گوشش فروگفت کای هوشمند به جانی ز دانگی رهیدم ز بند. سعدی (بوستان). المنه لله که هوای خوش نوروز بازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی. ، خلاص دادن. (شرفنامۀ منیری). جداکردن. ربودن. (از حاشیۀ ترجمه محاسن اصفهان ص 162) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قلۀ دیوارها و کنگرۀ ایوانها رهیده و ربوده باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 22). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 38)
رَستَن. ابلال. بلول. نجات. رستگار شدن. نجات یافتن. خلاص شدن (از بند و قید). آزاد شدن. (یادداشت مؤلف). خلاص یافتن. (شرفنامۀ منیری). خلاص شدن. نجات یافتن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). انجاع. (منتهی الارب). افلاح. (ازتاج العروس). مؤائله. نجو. نجاء. نجاه. نجایه. نقذ. وئآل. (منتهی الارب) : تمام عضو با من درگذشته ز دام هیچیک نتوان رهیدن. ناصرخسرو. زانکه دل برکنده از بیرون شدن بسته شد راه رهیدن از بدن. مولوی. دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ. مولوی. چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار ز انکه ضد از ضد گردد آشکار مولوی. الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. (گلستان). به گوشش فروگفت کای هوشمند به جانی ز دانگی رهیدم ز بند. سعدی (بوستان). المنه لله که هوای خوش نوروز بازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی. ، خلاص دادن. (شرفنامۀ منیری). جداکردن. ربودن. (از حاشیۀ ترجمه محاسن اصفهان ص 162) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قلۀ دیوارها و کنگرۀ ایوانها رهیده و ربوده باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 22). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 38)
سرفه کردن. سرفه های سخت کردن. سرفه کردن پیاپی چنانکه مصدوران یا پیران: دیشب تا صبح کهید. (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به که که زدن و کهه زدن شود
سرفه کردن. سرفه های سخت کردن. سرفه کردن پیاپی چنانکه مصدوران یا پیران: دیشب تا صبح کهید. (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به کُه کُه زدن و کهه زدن شود
زاییدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن. (فرهنگ فارسی معین)... زیهیدن، زادن. پیش آوردن. (حاشیۀ برهان چ معین) : چون جان صبر در تن همت بمانده نیست گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه. خاقانی. قوتت از قوت حق می زهد نز عروقی کز حرارت می جهد. مولوی. رزقها را رزقها او می دهد زانکه گندم بی غذایی کی زهد. مولوی. ، تراویدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن. (آنندراج). جوشیدن و بیرون آمدن. (غیاث)...زهیدن، جاری شدن. چکیدن... (حاشیۀ برهان چ معین). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بض ّ. نذع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قیر، چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) ، در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرهالاحبار آورده، نثر: ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد. (آنندراج)
زاییدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن. (فرهنگ فارسی معین)... زیهیدن، زادن. پیش آوردن. (حاشیۀ برهان چ معین) : چون جان صبر در تن همت بمانده نیست گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه. خاقانی. قوتت از قوت حق می زهد نز عروقی کز حرارت می جهد. مولوی. رزقها را رزقها او می دهد زانکه گندم بی غذایی کی زهد. مولوی. ، تراویدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن. (آنندراج). جوشیدن و بیرون آمدن. (غیاث)...زَهیدن، جاری شدن. چکیدن... (حاشیۀ برهان چ معین). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بَض ّ. نَذْع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قیر، چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) ، در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرهالاحبار آورده، نثر: ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد. (آنندراج)