زن که از خانه عروس همراه کنند تا در شبهای اول عروسی پشت حجله نشیند و حوایج برآرد. (یادداشت مؤلف). زن مجرب و مسنی را گویند که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوهر می رود و در ترتیب کارها و طرز برخوردهای او با مسائل و اشخاص راهنمایی اش می کند. ینگا. - ینگۀ عروس، زنی که همراه عروس کنند به شب زفاف. (یادداشت مؤلف)
زن که از خانه عروس همراه کنند تا در شبهای اول عروسی پشت حجله نشیند و حوایج برآرد. (یادداشت مؤلف). زن مجرب و مسنی را گویند که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوهر می رود و در ترتیب کارها و طرز برخوردهای او با مسائل و اشخاص راهنمایی اش می کند. ینگا. - ینگۀ عروس، زنی که همراه عروس کنند به شب زفاف. (یادداشت مؤلف)
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
اگر در خواب ببیند که ینگه عروس و داماد شده اید، متاسفانه وضعیت خوشی در انتظار شما نیست. در این صورت، لااقل یک هفته مراقب اعمال، رفتار و آمد و شدهای خود باشید و حتی الامکان از مسافرت پرهیز نمایید. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر در خواب ببیند که ینگه عروس و داماد شده اید، متاسفانه وضعیت خوشی در انتظار شما نیست. در این صورت، لااقل یک هفته مراقب اعمال، رفتار و آمد و شدهای خود باشید و حتی الامکان از مسافرت پرهیز نمایید. منوچهر مطیعی تهرانی
آلت آهنین دندانه داری است با دستۀ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف). چنگک، محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند، یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چنگ و قبضه شود
آلت آهنین دندانه داری است با دستۀ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف). چنگک، محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند، یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چنگ و قبضه شود
در تداول عامه، قطعات کوچک گوشت آماده برای سیخ کشیدن. چنجه. - این یک چنگه گوشت، آدمی جزو و ضعیف. (یادداشت مؤلف). - کباب چنگه، کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده، بسیخ کشند
در تداول عامه، قطعات کوچک گوشت آماده برای سیخ کشیدن. چنجه. - این یک چنگه گوشت، آدمی جزو و ضعیف. (یادداشت مؤلف). - کباب چنگه، کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده، بسیخ کشند
بمعنی بنگاه که جا و مقام و منزل باشد. (برهان) (آنندراج) : بستان کشور جود و بفشان زر و درم بشکن لشکر بخل و بفکن بنگه آز. منوچهری. باطنی همچو بنگه لولی ظاهری همچو کلبۀ بزاز. سنایی. ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنایی. بر دل من باد مجلس تو گذر کرد تب ز من اندرنوشت بنگه و مفرش. سوزنی (دیوان نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا ص 66). در تنگنای دیده وصلت کجا درآید در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد. خاقانی. تا ز بنگه رسید خواجه فراز شمع را دید در میان دو گاز. نظامی. تا بدان جا که بود بنگه او مرد بیدیده بود همره او. نظامی. هر سر موی تو در دست دلی می بینم چه فتاده ست مگر بنگه هند و یغماست. کمال الدین اسماعیل. رجوع به بنگاه شود.
بمعنی بنگاه که جا و مقام و منزل باشد. (برهان) (آنندراج) : بسْتان کشور جود و بفْشان زر و درم بشکن لشکر بخل و بفکن بنگه آز. منوچهری. باطنی همچو بنگه لولی ظاهری همچو کلبۀ بزاز. سنایی. ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنایی. بر دل من باد مجلس تو گذر کرد تب ز من اندرنوشت بنگه و مفرش. سوزنی (دیوان نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا ص 66). در تنگنای دیده وصلت کجا درآید در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد. خاقانی. تا ز بنگه رسید خواجه فراز شمع را دید در میان دو گاز. نظامی. تا بدان جا که بود بنگه او مرد بیدیده بود همره او. نظامی. هر سر موی تو در دست دلی می بینم چه فتاده ست مگر بنگه هند و یغماست. کمال الدین اسماعیل. رجوع به بنگاه شود.
آنگاه. پس. سپس. بعد. بعد از آن: اکنون نواحی اسلام همه یاد کنیم و آنگه باقی نواحی کافران یاد کنیم. (حدودالعالم). و اندر وی (اندر نصیبین) چشمه ها است بسیار و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و بیک جای گرد شود و آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدودالعالم). شاها هزار سال بعز اندرون بزی وآنگه هزار سال بملک اندرون ببال. عنصری. وز پشت فروگیرد و بر هم نهد انبار آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان. منوچهری. یک جزو مغنسیا بباید گرفت با یک جزو بسد و یک جزو زنگار آنگاه هر سه را خرد بساید... آنگه یک من نرم آهن بیاورد. (نوروزنامه)، آن وقت. آن زمان. در آن حال. در آن هنگام: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان بایران زمین. فردوسی. نه بینی که عیسی ّ مریم چه گفت بدانگه که بگشاد راز نهفت ؟ فردوسی. که آیم بر افراز که چون پلنگ نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ. فردوسی. چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگه بنزد من حق بود. حصیری (خطیری ؟). ساخت آنگه یکی بیوگانی هم بر آئین و رسم یونانی. عنصری. چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت بر کاخ. سعدی. - زآنگه که، از آن وقت که: زآنگه که تو را بر من مسکین نظر است آثارم ازآفتاب مشهورتر است. سعدی. - هر آنگه، هرزمان. هر وقت: هر آنگه که خوری می خوش آنگه است خاصه که گل و یاسمن دمید. رودکی. هر آنگه که روز تو اندرگذشت نهاده همی باد گردد بدشت. فردوسی. - همانگه، در همان وقت: همانگه ز دینار بردی هزار ز گنج جهاندیدۀ نامدار. فردوسی. - ، فوراً. فی الفور. درساعت: خشمش آمد و همانگه گفت ویک خواست کو را برکند از دیده کیک. رودکی. یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندر آمد همانگه بخاک. فردوسی (از فرهنگ اسدی)
آنگاه. پس. سپس. بعد. بعد از آن: اکنون نواحی اسلام همه یاد کنیم و آنگه باقی نواحی کافران یاد کنیم. (حدودالعالم). و اندر وی (اندر نصیبین) چشمه ها است بسیار و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و بیک جای گرد شود و آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدودالعالم). شاها هزار سال بعز اندرون بزی وآنگه هزار سال بملک اندرون ببال. عنصری. وز پشت فروگیرد و بر هم نهد انبار آنگه بیکی چرخشت اندر فکَنَدْشان. منوچهری. یک جزو مغنسیا بباید گرفت با یک جزو بُسد و یک جزو زنگار آنگاه هر سه را خرد بساید... آنگه یک من نرم آهن بیاورد. (نوروزنامه)، آن وقت. آن زمان. در آن حال. در آن هنگام: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان بایران زمین. فردوسی. نه بینی که عیسی ّ مریم چه گفت بدانگه که بگشاد راز نهفت ؟ فردوسی. که آیم بر افراز کُه ْ چون پلنگ نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ. فردوسی. چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگه بنزد من حق بود. حصیری (خطیری ؟). ساخت آنگه یکی بیوگانی هم بر آئین و رسم یونانی. عنصری. چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت بر کاخ. سعدی. - زآنگه که، از آن وقت که: زآنگه که تو را بر من مسکین نظر است آثارم ازآفتاب مشهورتر است. سعدی. - هر آنگه، هرزمان. هر وقت: هر آنگه که خوری می خوش آنگه است خاصه که گل و یاسمن دمید. رودکی. هر آنگه که روز تو اندرگذشت نهاده همی باد گردد بدشت. فردوسی. - همانگه، در همان وقت: همانگه ز دینار بردی هزار ز گنج جهاندیدۀ نامدار. فردوسی. - ، فوراً. فی الفور. درساعت: خشمش آمد و همانگه گفت ویک خواست کو را برکند از دیده کیک. رودکی. یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندر آمد همانگه بخاک. فردوسی (از فرهنگ اسدی)
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز