جدول جو
جدول جو

معنی بنگه

بنگه(بُ گَهْ)
بمعنی بنگاه که جا و مقام و منزل باشد. (برهان) (آنندراج) :
بستان کشور جود و بفشان زر و درم
بشکن لشکر بخل و بفکن بنگه آز.
منوچهری.
باطنی همچو بنگه لولی
ظاهری همچو کلبۀ بزاز.
سنایی.
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
سنایی.
بر دل من باد مجلس تو گذر کرد
تب ز من اندرنوشت بنگه و مفرش.
سوزنی (دیوان نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا ص 66).
در تنگنای دیده وصلت کجا درآید
در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد.
خاقانی.
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع را دید در میان دو گاز.
نظامی.
تا بدان جا که بود بنگه او
مرد بیدیده بود همره او.
نظامی.
هر سر موی تو در دست دلی می بینم
چه فتاده ست مگر بنگه هند و یغماست.
کمال الدین اسماعیل.
رجوع به بنگاه شود.
لغت نامه دهخدا