جدول جو
جدول جو

معنی یلولنگ - جستجوی لغت در جدول جو

یلولنگ
(یَ لو لَ)
یلولیک. یلوک. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 445). رجوع یه یلوک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
طعامی که مردم فقیر از مهمانی ها با خود ببرند، نان پارۀ گدایی، برای مثال پاره های نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی - ۴۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیولنگ
تصویر لیولنگ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، کشک سیاه، ریخبین، پینوک، هلباک، هبولنگ، رخبین، پینو، ترپک، ترف
فرهنگ فارسی عمید
میله ای در اتومبیل به شکل مارپیچ که به واسطۀ حرکت دورانی آنکه در اثر فشار دستۀ پیستون صورت می گیرد، اتومبیل به راه می افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولهنگ
تصویر لولهنگ
لولئین، ظرف سفالی لوله دار شبیه آفتابه، ابریق، لوله هنگ، لولهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبولنگ
تصویر هبولنگ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، هلباک، پینوک، رخبین، ترف، پینو، ریخبین، کشک سیاه، ترپک، لیولنگ
فرهنگ فارسی عمید
(لی لَ)
لیلنج. نیلج. لیلج. نیله. نیل. صاحب آنندراج گوید: اصل در آن نیل رنگ بوده، لام و جیم تبدیل یافته اند، چنانچه لیلوپل. (آنندراج). رجوع به لینج شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زله و آن طعامی است که مردم فرومایه از مهمانیها بردارند و نان پاره های گدائی را نیز گویند. (برهان). نان پاره و طعامهائی که گدایان از مهمانیها و سفره ها جمع کنند. زله و پس خورده. (غیاث) :
مرثیه سازم که مردی شاعرم
تا از اینجا برگ و لالنگی برم.
مولوی.
پاره های نان و لالنگ طعام
در میان کوی یابد خاص و عام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
با ثانی مجهول، حیز و مخنث و پشت پایی را گویند. (از برهان). به واو مجهول، به معنی هیز و مخنث و مأبون. (آنندراج). حیز و مخنث. (فرهنگ رشیدی). حیز و مخنث و مأبون. (ناظم الاطباء). مخنث. هیز. پشت پایی. امرد. (فرهنگ فارسی معین) :
آن مرد مردگای که کولنگ کنگ را
در حین فروبرد به کلیدان کون مدنگ
کولنگ پیش او چون نهد سینه بر زمین
فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
شید کافی سهمگین کولنگ بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به لغت مازندرانی قسم اخیر قرصعنه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قرصعنه و قرصعنۀ مسدس و واژه نامۀ طبری ص 136 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان مسکون است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و 150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سبزه زار و مرغزار. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یلوک. یلولنگ. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 445). رجوع به یلوک شود
لغت نامه دهخدا
ترف. قره قروت. کشک سیاه. هلباک. لیولنگ. پنیرتن. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ هَِ)
لولنگ. آفتابۀ گلی. لولهین. ابریق.
- لولهنگ کسی آب گرفتن، کنایه است از متمول بودن: لولهنگش آب برمیدارد، متمول است
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ تَ)
آنچه گلوی آن تنگ باشد. و در اینجا کنایه از نفس گیرنده و فشاردهنده گلوست:
نفس بردار از این نای گلوتنگ
گره بگشای از این پای کهن لنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لو لِ)
لولهنگ. لولهین. ابریق و آفتابۀ گلی. ابریقی که از گل سازند.
- امثال:
لولنگش آب می گیرد، صاحب نام است و عنوانی دارد. رجوع به لولهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(وْ لَ / لَ یو لَ)
برف. (جهانگیری). برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبۀ حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند. (برهان). صاحب برهان گوید: ظاهراً در معنی لغت تصحیف خوانی شده است و ترف را برف خوانده اند، ترف. پنیرتن. هبولنک. هلباک یا هلیاک یا هلناک یا هلتاک. (لغت نامۀ اسدی). قره قوروت:
وآن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او
جوغری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کِ سِ)
دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ترف پنیر تن قره قوروت: وان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از او چوغری (جوغری) خوردی همی و طائفی و لیولنگ. توضیح این کلمه را بمعنی برف (ثلج) نوشته اند و آن محرف ترف است
فرهنگ لغت هوشیار
گرز لنگ در خود رو میله ایست در موتوراتومبیل که بروی دو محور حرکت میکند. دسته پیستونها برروی میل لنگ سوار است. خاصیت این ابزار آنست که حرکت پیستونهارا در حالتهای (هنگامهای) مختلف تنظیم میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولهنگ
تصویر لولهنگ
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
مخنث هیز پشت پایی امرد: آن مرد مرد گای که کولنگ لنگ را در حین فروبرد بکلیدان کون مدنگ. کولنگ پیش او چو نهد سینه بر زمین فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
طعامی است که مردم فرومایه در مهمانیها بردارند زله: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی نیک. 318: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
لولهنگ خانه. جایی که لولهنگها را در آنجا گذارند آفتابه خانه لولهین خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوتنگ
تصویر گلوتنگ
نفس گیرنده و فشار دهنده گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلولوگ
تصویر فیلولوگ
فرانسوی زبانشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
((لَ))
نان پاره گدایی، غذایی که آدم های فقیر از مهمانی ها با خود ببرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولنگ
تصویر کولنگ
((لَ))
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولهنگ
تصویر لولهنگ
((لُ لَ هِ))
لولهین. لولین. لولئین، آفتابه گلی، ابریق
لولهنگ کسی زیاد آب گرفتن: کنایه از دارای نفوذ و اعتبار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل لنگ
تصویر میل لنگ
((لَ))
میله ای است در موتور اتومبیل که به روی دو محور حرکت می کند، دسته پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند
فرهنگ فارسی معین
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگترین
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی عضلانی، بادچشم، ورم باد
فرهنگ گویش مازندرانی