جدول جو
جدول جو

معنی یلاء - جستجوی لغت در جدول جو

یلاء(یَلْ لا)
مؤنث ایل ّ. زن کوتاه و کج دندان، صفاه یلاء، سنگ تابان و لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلاء
تصویر آلاء
نعمت ها، نیکویی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَزْ زی)
خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آب دست جای. متوضاء. کنیف. مبرز. مستراح. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختیست تلخ. (منتهی الارب). درختیست تلخ که پیوسته سبز بود. (اقرب الموارد). درختیست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ الیانه. رجوع به الیانه شود، پناه گرفتن و التجا بردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا)
دنب فروش. (منتهی الارب). دنبه فروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
مؤنث احل. زن لاغر سرین و ران و مبتلا بدرد سرین و زانو، ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ الی و الی، نعمتها، نیکیها، نیکوئیها، (ربنجنی) :
صفت و نعت او بنزد خرد
همه آلاء کبریا باشد،
مسعودسعد،
پس پرده بیند عملهای بد
همه پرده پوشد به آلای خود،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
التفات کردن و باک داشتن. ما ابالیه، و ماابالی به، التفات نمی کنم و باک نمیدارم. (از منتهی الارب). اهتمام کردن و توجه نمودن به چیزی. (از اقرب الموارد). مبالاه. باله. بالا. و رجوع به مبالاه و باله و بالا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صْ صا لُ)
آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن. (از منتهی الارب). آزمودن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). اختیار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن به مشقت یا به نعمت. (ترجمان القرآن جرجانی). آزمایش کردن، خواه به ایذا رسانیدن خواه به نعمت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلو. و رجوع به بلو شود، چون چیزی، خاصه فرومایه را، به مقدس تشبیه کردن خواهند، ازپیش این کلمه راگویند. مثلاً، نثر او ’بلاتشبیه’ مثل قرآن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاه درمورد تنزیه به هنگام گفتگو از امری که با ساحت الوهیت یا بزرگان دین یا مخاطبی محترم سازگار نیست، گویند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلا. آزمایش، به نعمت باشد یا به محنت و سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش به نعمت و به شدت. (دهار). و از آن جمله است ’أعوذ باﷲ من جهد البلاء الا بلاء فیه علاء عند اﷲ’. (از اقرب الموارد). امتحان خواه به منحت و سراء و خواه به محنت و ضراء، قال عمر (رض) : بلینا بالضراء فصبرنا ولینا بالسراء فلم نصبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلا شود: و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم. (قرآن 49/2 و 141/7 و 6/14) ، و در آن بلایی بود از پروردگار بزرگتان. و آتیناهم من الاّیات ما فیه بلاءمبین. (قرآن 33/44) ، و بر آنها آیاتی از نعمتهای آشکار یا از محنتها فرود آوردیم. (از ذیل اقرب الموارداز قاموس). ًان هذا لهو البلاء المبین. (قرآن 106/37) ، همانا این آزمایشی است آشکار. و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا. (قرآن 17/8) ، تا نعمت دهد مؤمنان رااز خود بلایی نیکو.
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
مؤنث أبل ّ. (از اقرب الموارد). (از منتهی الارب). رجوع به ابل شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه: خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء، خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل بنفسه خلوه و خلاء، افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلا الرجل خلاء.
- امثال:
خلأک عاقنی لحیأک، در منزل خود هرگاه که تنها ماندی ملازم حیاء خود باش، گذشتن. رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، رفتن. رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، فرستاده شدن. (منتهی الارب). رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، اقتصار کردن بر بعض طعام. منه: خلا علی بعض الطعام خلاء، مردن. منه: خلا مکانه خلاء و خلواً، گرد آمدن با کسی در خلوت. منه: خلابه (الیه، معه) خلواً، خلاء خلوه، تبری کردن از کار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا (عن، من) الامر.
- امثال:
انامنک خلاء، من از تو بری هستم و در این معنی مثنی و جمع نمیشود.
، فرستادن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلا عن الشی ٔ، تهی بودن شکم از غذا و کیلوس. (یادداشت بخط مؤلف) ، ریشخند کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلابه، ریشخند کرد بوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نزدیک نمودن، (از ’ول ی’) (منتهی الارب)، نزدیک گرداندن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)، نزدیک کردن و نزدیک شدن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ / خِ یَ)
تکبر. بزرگ منشی. (یادداشت مؤلف). یقال: اختال الرجل و به خیلاء و خیلاء، یعنی خرامید آن مرد با کبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). تکبر: چون در هر دوری و قرنی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلاء رفاهیت از قیام به التزام اوامر باری جلت قدرته و علت کلمته بالغمی آمده ست. (جهانگشای جوینی). و ملوک و اشراف اطراف از خیلاء کبریا و بطر عظمت و جبروت بر ذروۀ اوج العظمه. (جهانگشای جوینی) ، پندار. خیال
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن خالدار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تأنیث الیل (لیلهٌ لیلاء و لیلهٌ لیلی) ، شب دراز سخت یا شب سخت تاریک از ماه یا شب سی ام ماه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوهی است سیاه به مکه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث امیل، زن کج و خمیده در خلقت. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دستار بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوعی از شانه کردن. (ناظم الاطباء). نوعی از شانه کردن که عقاص در آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) : ممیلات، زنان که در رفتن سرین و دوش را می جنبانند یا آنکه دیگران را شانه میلاء می کند. (منتهی الارب) ، ناقۀ خمیده کوهان، ریگ تودۀ ستبر و دفزک، درخت بسیارشاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیاء
تصویر لیاء
نخود سپید، کوسه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلاء
تصویر خیلاء
((خَ))
عجب، خودبینی، گردنکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاء
تصویر طلاء
((طِ))
هرچه که آن را بر چیزی مالند، دارویی که بر عضوی مالند، قطران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاء
تصویر صلاء
((صَ))
آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
جمع الی، نیکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاء
تصویر ولاء
((وِ))
پی در پی، ترتیب، منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاء
تصویر غلاء
((غَ))
گران شدن نرخ چیزی، گرانی، قحطی، نایابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلاء
تصویر ایلاء
بر عهده کسی قرار دادن، وصیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
روزی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فضا
دیکشنری اردو به فارسی