جدول جو
جدول جو

معنی یطق - جستجوی لغت در جدول جو

یطق
(یَ طَ)
کلمه ای است معرب که به معنی گروهی از سپاهیان که خیمۀ ملک را شباهنگام در سفر حمایت کنند استعمال شده است. ابن مطروح گوید:
ملک الملاح تری العیو-
ن علیه دائره یطق
و مخیم بین الضلو-
ع و فی الفؤاد له سبق.
ابن خلکان کلمه مزبور را چنین تفسیر کرده است، لکن اصل آن یاطاغ است و آن لفظی ترکی است. (از تاج العروس). یتاق. یطاق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یسق
تصویر یسق
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار، سخنرانی، گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طق
تصویر طق
صدای خوردن چیزی سخت به چیز دیگر
طق طق: تق تق، صدای پی در پی به هم خوردن دو چیز سخت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
علتی است خرمابن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
رمز یقال . رمز است در کتابت و در خواندن، ’یقال ’ خوانده شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حکایت آواز سنگریزه. (منتهی الارب). آواز سنگ. (منتخب اللغات). اسم صوت، آواز خوردن چیزسخت بر چیز دیگر. آواز با هم زدن دو چیز. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(طَق ق)
مرگ بسیار سخت. (دزی ج 2 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
آواز جستن غوک در آب از کرانۀ نهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آواز وزغ که بر کنار جوی کند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
جرم و گناه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ سَ)
قاعده و قانون و ترتیب. (ناظم الاطباء). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً ’نسق’ است یا ظاهراً صورتی از ’یساق’ می باشد. رجوع به ’یساق’ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: یات، ریشه فعل یاتماق، خوابیدن + اق، پسوند مکان، یاتاق. خوابگاه. (از یادداشت مؤلف)، رجوع به یاتاق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 36هزارگزی خاوری آوج، با 524 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غُ فُوو)
به آواز کلماتی را تکلم کردن که بر مفهوم دلالت کند. (از متن اللغه). نطق. منطق. نطوق. (متن اللغه). رجوع به نطق شود، به روشنی بر چیزی دلالت کردن. نطق. منطق. نطوق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سخن گفتن. (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (آنندراج). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تکلم کردن به صوت و حروفی که از آنها معانئی شناخته شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). به آوازتکلم کردن کلماتی که بر معنائی دلالت کنند. (از متن اللغه). منطق. نطوق. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). نطق. (از متن اللغه). و هو: ناطق. (متن اللغه). مکالمه. تکلم. سخن. گفتار. کلام. (ناظم الاطباء). گفت. گفته. ذبر. گویائی. (یادداشت مؤلف) :
به آل مصطفی در عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون.
ناصرخسرو.
بلی این و آن هردو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.
ناصرخسرو.
نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه جان درفرامشی بهتر.
سنائی.
نورموسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر.
؟ (از کلیله و دمنه).
و آدمیان را به فضیلت نطق ومزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیه و دمنه).
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن.
عطار.
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکتۀ من به شهر غوغائی.
عطار.
پیش نطقش کابم آرد از دهان
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند.
خاقانی.
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو.
خاقانی.
فکر و نطقش چو نکهت لب اوست
ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی.
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب.
سعدی.
، بیان کردن و واضح نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نطق الکتاب، بیان کرد کتاب و واضح و آشکار نمود. (ناظم الاطباء) ، سخنوری. شاعری:
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را
این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است.
خاقانی.
گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که بجز گورکن نیند.
خاقانی.
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبۀ ظفر برکش.
خاقانی.
، خطبه. (از آنندراج). سخن رانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نطق کردن شود، آوازی که از دهن انسان بیرون آید و عبارت از حروفی بود که دارای معنی باشد. (ناظم الاطباء) ، زبان. لسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی بعدی شود، نطق، مصدر یا اسمی است که اطلاق می شود بر نطق خارجی که عبارت است از لفظ و بر نطق داخلی یعنی ادراک کلیات، و برمصدر این فعل که زبان است و بر محل ظهور این انفعال که ادراک یا نفس ناطقه است. (از اقرب الموارد) (از شرح المطالع فی تعریف المنطق). قوه عاقله. مدرک کلیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی قبلی شود.
- عیسی نطق، عیسی دم:
ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خر کمان آورده ام.
خاقانی.
- نطق بربستن، دم فروبستن. دم درکشیدن. مردن:
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.
خاقانی.
- نطق فروبستن، از سخن بازماندن:
دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست حال دل به که گویم.
خاقانی.
- نطق گسستن، خاموش شدن:
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزود که همدم نیافتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نُ طُ)
جمع واژۀ نطاق. رجوع به نطاق شود، نواحیی از کوه که بعضی به روی بعضی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
ابیض یقق، نیک سپید. ج، یقائق. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سخت سپید. (دهار). سفیدی سخت سفید. (مهذب الاسماء). ثعالبی ذیل اقسام رنگها آرد: فی ترتیب البیاض: ابیض. ثم یقق. ثم لهق... (فقه اللغه ص 40). و ذیل اشباع و تأکیدآرد: ابیض یقق. (ص 46) : و یشاهد ایضاً فی الحلزونات المضاهیه فی القدر للانمله البیاض الیقق و السواد الحالک. (الجماهر بیرونی ص 155). فانا نأخذ من الابیض الیقق ثم یشرب حمره یسیره. (الجماهر ص 50)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
پنبه. (از ناظم الاطباء) ، پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن الندیم کتابی بدین نام به افلاطون نسبت می دهد و ندانم مصحف چه کلمه ای است. (یادداشت مؤلف) ، رفتن بسوی حوض پس نوشیدن آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، رفتن بسوی فرش پس خفتن بر آن از جهت سستی و کسالت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). میل کردن کسی بطرف فرش و از جهت سستی خوابیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). گراییدن کسی به طنو یعنی بساط و خوابیدن بر آن از کسالت. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، هذه حیه لاتطنی ٔ، یعنی این ماری است که جان بدر نبرد گزیده شدۀ آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). حیه لاتطنی، یعنی باقی نمی ماند گزیدۀ آن. (منتهی الارب). باقی نماندن لدیغ مار. در مهموز هم این معنی آمده است. (از اقرب الموارد) ، در جای کشتنگاه زخم رسانیدن فلان را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اصابت کردن به شوای کسی، یعنی در جز کشتنگاه کسی اصابت کردن. به جز مقتل کسی اصابت کردن. (از اقرب الموارد) ، اطناء کسی، خواهش کردن وی بطرف تهمت و شک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گراییدن کسی به تهمت و ریبت. (از اقرب الموارد). میل کردن به ریبت. (از متن اللغه) ، درگذشتن در نافرمانی و تباهی. (منتهی الارب). فرورفتن در فجور و ادامه دادن آن. (از اقرب الموارد). اطناء کسی در فجور خویش، فرورفتن وی در آن. (از متن اللغه) ، برچفسیدن سپرز و شش به پهلو از تشنگی. (منتهی الارب). چسبیدن طحال و ریۀ کسی به دنده های جانب چپ وی. (از اقرب الموارد) ، خریدن. (منتهی الارب) ، خریدن نخل کسی را. (از متن اللغه) ، فروختن. (منتهی الارب) ، درخت یا ثمر نخل را فروختن. (از اقرب الموارد). نخل خود را فروختن. (از متن اللغه). از اضداد است. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، مبتلا شدن شتر به عظم طحال. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ طُ)
در تداول، نطق کشیدن، دم زدن. جیک زدن. لب باز کردن. اندک اعتراضی کردن. گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد، نطق درنیامدن از کسی، کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن. گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از احدی نطق درنمی آید. نیز رجوع به نطق زدن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ)
صورت دیگری است از نطق. سخن گفتن. چون و چرا کردن:
نه در پیام تو لا گفته ام به هیچ طریق
نه در رسالت او منکرم به هیچ نسق
نه در خلافت بوبکر دم زنم بخلاف
نه در امامت فاروق در مجال نطق.
انوری.
ز خط صفحۀ رویت شود زبانش بند
مدرسی که بود صاحب نطق ز کتاب.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به نطق زدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
ناطق. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طق
تصویر طق
صدای خوردن چیزی به چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یق
تصویر یق
پیه خرما، پنبه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلق
تصویر یلق
سپید، گاوان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یطاق
تصویر یطاق
یاطاق: ترکی خوابگاه شبستان خوابگاه
فرهنگ لغت هوشیار
برزبان راندن حرفی یا سخن را که از آن معنی مفهوم گردد، مکالمه، تکلم، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یطاق
تصویر یطاق
((یَ))
خوابگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطق
تصویر نطق
((نُ))
سخن، گفتار، کلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخنرانی، سخنوری
فرهنگ واژه فارسی سره
بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی
متضاد: عجمت، گنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علم محرم که آن را با پارچه زینت دهند
فرهنگ گویش مازندرانی