صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلۀعبیدیان را به امر خلیفۀ عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ص 11 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 18 شود
صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلۀعبیدیان را به امر خلیفۀ عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ص 11 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 18 شود
نه بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با خود، آنها را نه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نهم شدن. (زوزنی) (آنندراج). نهم ایشان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی نه برابر کردن آورده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 147 شود، نه یک بستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نه یک گرفتن از اموال کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج)
نه بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با خود، آنها را نه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نهم شدن. (زوزنی) (آنندراج). نهم ایشان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی نه برابر کردن آورده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 147 شود، نه یک بستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نه یک گرفتن از اموال کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج)
تسع نسوه، نه زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این کلمه همیشه در مؤنث استعمال میشود. (ناظم الاطباء) .تسعه برای معدود مذکر و تسع برای معدود مؤنث است چنانکه گویند تسعه اقلام و تسع صحائف و همچنین است در مرکب چنانکه گویند تسعه عشر رجلا و تسع عشره امراهً. ج، تسعات. (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعه شود. - آباء تسع، نه فلک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تسع آیات، یعنی نه آیات: یکی عصادوم قحط سیم دریا چهارم ملخ پنجم شپش ششم خون هفتم ید بیضا هشتم غوکان نهم طوفان و شاعری همه را به نظم آورده: عصا سنه بحر جراد و قمل دم و ید بعدالضفادع طوفان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - تسعمأته، (ت ع م ء ت ن) نهصد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تب در همین لغت نامه شود، مدت تشنگی شتران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظم ءٌ من اظماء الابل و هو ان لاترد الی تسعه ایام. (از اقرب الموارد). (تسع و مسع از اسماء شمال است). (معجم متن اللغه)
تسع نسوه، نه زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این کلمه همیشه در مؤنث استعمال میشود. (ناظم الاطباء) .تسعه برای معدود مذکر و تسع برای معدود مؤنث است چنانکه گویند تسعه اقلام و تسع صحائف و همچنین است در مرکب چنانکه گویند تسعه عشر رجلا و تسع عشره امراهً. ج، تسعات. (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعه شود. - آباء تسع، نه فلک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تسع آیات، یعنی نه آیات: یکی عصادوم قحط سیم دریا چهارم ملخ پنجم شپش ششم خون هفتم ید بیضا هشتم غوکان نهم طوفان و شاعری همه را به نظم آورده: عصا سنه بحر جراد و قمل دم و ید بعدالضفادع طوفان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - تسعمأته، (ت ِ ع َ م ِ ءَ ت ِ ن) نهصد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تب در همین لغت نامه شود، مدت تشنگی شتران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظم ءٌ من اظماء الابل و هو ان لاترد الی تسعه ایام. (از اقرب الموارد). (تسع و مسع از اسماء شمال است). (معجم متن اللغه)
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
بنگرید به یسال صف: چرخچیان لشکر ظفر قرین... درکنار اردویسل بسته پیش نیامدند. لشکری منهزم از راکب او چون نشود که زشوخی همه جافوجی ازوبسته یسل. (سنجرکاشی)
بنگرید به یسال صف: چرخچیان لشکر ظفر قرین... درکنار اردویسل بسته پیش نیامدند. لشکری منهزم از راکب او چون نشود که زشوخی همه جافوجی ازوبسته یسل. (سنجرکاشی)
درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند، چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند
درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند، چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند