جدول جو
جدول جو

معنی یسع - جستجوی لغت در جدول جو

یسع
(یَ سَ)
صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلۀعبیدیان را به امر خلیفۀ عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ص 11 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 18 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسق
تصویر یسق
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسع
تصویر وسع
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسل
تصویر یسل
یسال ها، جناح های لشکر، جمع واژۀ یسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسر
تصویر یسر
سهولت، آسانی
توانگری، فراخ دستی
درختی با دانه های سیاه و سخت و خوش بو که از آن تسبیح درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه، عدد بعد از هشت، هشت به علاوۀ یک، عدد «۹»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسع
تصویر شسع
بند کفش، دوال کفش
فرهنگ فارسی عمید
(طَ سَ)
جای فراخ، مرد آزمند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
نه بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با خود، آنها را نه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نهم شدن. (زوزنی) (آنندراج). نهم ایشان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی نه برابر کردن آورده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 147 شود، نه یک بستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نه یک گرفتن از اموال کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نه یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتساع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ)
سه شب از ماه، شب هفتم و هشتم و نهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تسع نسوه، نه زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این کلمه همیشه در مؤنث استعمال میشود. (ناظم الاطباء) .تسعه برای معدود مذکر و تسع برای معدود مؤنث است چنانکه گویند تسعه اقلام و تسع صحائف و همچنین است در مرکب چنانکه گویند تسعه عشر رجلا و تسع عشره امراهً. ج، تسعات. (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعه شود.
- آباء تسع، نه فلک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تسع آیات، یعنی نه آیات: یکی عصادوم قحط سیم دریا چهارم ملخ پنجم شپش ششم خون هفتم ید بیضا هشتم غوکان نهم طوفان و شاعری همه را به نظم آورده:
عصا سنه بحر جراد و قمل
دم و ید بعدالضفادع طوفان.
(منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- تسعمأته، (ت ع م ء ت ن) نهصد. (ناظم الاطباء).
و رجوع به تب در همین لغت نامه شود، مدت تشنگی شتران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظم ءٌ من اظماء الابل و هو ان لاترد الی تسعه ایام. (از اقرب الموارد). (تسع و مسع از اسماء شمال است). (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
دور کردن ازکسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طَ سِ)
مرد شوخ چشم، بی غیرت، حریص بی خیر. طسیع مثله فی الکل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
شتر مادۀ سطبر یا بسیار نشخوارکننده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسع
تصویر وسع
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرع
تصویر یرع
بز کوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسع
تصویر دسع
راندن، هراشیدن (هراش قی)، پر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسع
تصویر خسع
دور کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه یک چیزی، یک نهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفع
تصویر یفع
پشته، کودک بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینع
تصویر ینع
خر مهره سرخمهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسر
تصویر یسر
توانگری، فراخی سهل و آسان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسف
تصویر یسف
مگس
فرهنگ لغت هوشیار
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به یسال صف: چرخچیان لشکر ظفر قرین... درکنار اردویسل بسته پیش نیامدند. لشکری منهزم از راکب او چون نشود که زشوخی همه جافوجی ازوبسته یسل. (سنجرکاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسع
تصویر لسع
((لَ))
گزیدن (مار و عقرب و غیره)، اذیت کردن کسی را به زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسع
تصویر تسع
((تِ))
عدد نه
فرهنگ فارسی معین
درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند، چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یسر
تصویر یسر
((یُ))
آسانی، فراخی، مقابل عسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسع
تصویر وسع
((وُ))
قدرت، توانایی، فراخی، گشایش
فرهنگ فارسی معین