گیاهی خاردار که به تازی ثمام گویند و آن را بر اطراف خیمه و دیگر جایها گذارند تا مردمان و جانوران آمد شد نتوانند نمود. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد پرخار که بر اطراف خیمه و جایگاهی نهند که مردم و جانور نتواند آمد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). یزبن. جلیله و عصارۀ آن را عبیبه گویند. (یادداشت مؤلف). ثمام. ثمامه. ثمه. یثموم. عرف. (منتهی الارب). و رجوع به یزبن شود
گیاهی خاردار که به تازی ثمام گویند و آن را بر اطراف خیمه و دیگر جایها گذارند تا مردمان و جانوران آمد شد نتوانند نمود. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد پرخار که بر اطراف خیمه و جایگاهی نهند که مردم و جانور نتواند آمد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). یزبن. جلیله و عصارۀ آن را عبیبه گویند. (یادداشت مؤلف). ثمام. ثمامه. ثمه. یثموم. عرف. (منتهی الارب). و رجوع به یزبن شود
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مِثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)