جدول جو
جدول جو

معنی یرمر - جستجوی لغت در جدول جو

یرمر
(یَ مَ)
انتظار و نگرانی. (ناظم الاطباء). به معنی انتظار است. (از شعوری ج 2 ورق 443). انتظار و چشم به راه داشتن. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یرمق
تصویر یرمق
درم و دینار، زر و سیم، برای مثال تا حکیم زمانه احمق شد / دل او عشق باز یرمق شد (سنائی۱ - ۶۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یرمع
تصویر یرمع
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، پرپره، مازالاق، بادفر، بادفره، فرفروک
سنگ ریزۀ سفید درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرمریدانه
تصویر پیرمریدانه
به طریق پیرمریدی مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمرغ
تصویر شیرمرغ
تنها پرنده ای که به بچۀ خود شیر می دهد، خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرمریدی
تصویر پیرمریدی
مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرمرد
تصویر پیرمرد
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمرد
تصویر شیرمرد
دلیر، دلاور، شجاع، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
نوع سنگ آهکی سخت که در مجسمه سازی و نماسازی ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ تَ)
سخت گردیدن. یر الحجر یرراً، سخت گردید سنگ. و در آب و گل و مانند آن گفته نشود و مخصوص است به چیزهای صلب. (منتهی الارب). سخت گردیدن سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و صلابت سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ مِ)
دیوبالایی در اساطیر شمال، از نژاد گلاسن. او پدر دیوبالایان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قسمی از ساز مانند بربط که دارای شکم بزرگی است و تارهای آن برنجین و آن را با کمان می نوازند. (ناظم الاطباء). بربط. (یادداشت مؤلف) ، کسی که این ساز را می نوازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نوعی کشتی قدیم معمول در مدیترانۀ شرقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
بازیچه ای است مر کودکان را که به فارسی بادفر گویند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، یک نوع سنگ سپیدی است که در شکستن ریزه ریزه گردد و چون کسی اندوهگین و شکسته دل باشد می گویند: ترکته یفت الیرمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنگ سفید. (برهان). سنگ سفید. ج، یرامع. (مهذب الاسماء). سنگ سپیدی است که در آفتاب می درخشد. و یلمع همچنین. (فقه اللغه ثعالبی). و ثعالبی ذیل بیاض اقسام مختلف آرد: الیرمع، الحجر الابیض. (ص 41)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
پول و درم ودینار. (ناظم الاطباء) به معنی درم و دینار باشد. (آنندراج) (برهان). در حدیث خالد بن صفوان به معنی درهم آمده است: یطعم الدرمق و یکسو الیرمق. در این روایت یرمق را فارسی دانسته و آن را به معنی قبا تفسیر کرده اند ولی کلمه ای که در این معنی معروف است یلمق به لام است و آن معرب یلمه باشد لکن یرمق کلمه ای است ترکی به معنی درهم و با نون هم روایت شده است. ولی این روایت یعنی یرمق با یا به صواب اقرب است چه نرمق به معنی نرم است معرب نرمه. (از تاج العروس) :
هم خواسته به خنجر هم یافته به جود
از خصم خود تو یرمق واز من تو یرمغان.
رشیدی (از حاشیۀ برهان).
چشم و روی حاسدانش باد همچون سیم و زر
تا که سیم و زر به ترکی یرمق و التون بود.
معزی
لغت نامه دهخدا
عشبهالنار است. (الفاظ الادویه ص 69) (تحفۀ حکیم مؤمن). یاسمین بری. در تحفه و الفاظ الادویه به صورت بالا آمده ولی مؤلف در چند یادداشت آن را باباء به صورت ’یربه’ و مأخوذ از اسپانیایی نوشته و همه ترکیبات آن را نیز به همین ضبط آورده است. بنظرمی رسد که ’یرمه’ مصحف همان ’یربه’ باشد. (یادداشت لغت نامه). و رجوع به یربه و عشبه و یاسمین بری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
یا سنگ مرمر. رخام، که سنگی است. (منتهی الارب). رخام یا نوعی از رخام که سخت تر و شفافتر از آن است. یک قطعه از آن مرمره باشد. (از اقرب الموارد). سنگ رخام. (دهار). رخام. (مهذب الاسماء). نوعی از رخام سفید است نیکوترین آن را از معدن سنگ جزع آورند و آن بهترین انواع رخام است به یونانی اسطریطس خوانند و بعضی گویند اسطریطس جزع است و به یونانی الوفرسطس گویند. (از مفردات ابن البیطار ص 153 ج 4). یک نوع سنگ آهکی بسیار سخت که بخوبی میتوان آن را هموار کرده جلا داد و در بناها و صنایع آن را برای زینت بکار میبرند. (ناظم الاطباء). سنگی است شفاف و روشن سفید یا به رنگهای دیگر. سنگ شفاف معدنی به الوان مختلف و بیشتر سفید. حجرالشطوط. قسمی سنگ آهکی نسبهً سخت و متبلور که از بلورهای ریز اسپات (بلورهای کلسیت) متبلور شده در سیستم رومبوادریک به وجود آمده است. سنگ مرمر را جزء سنگهای دگرگونی محسوب میدارند زیرا خمیر آهکی موجود در بین بلورهای کلسیت بر اثر فشار در موقع چین خوردگیها مجداً متبلور شده و مرمر را به وجود می آورد. سنگ مرمر سختی بالنسبه جالب دارد ولی با آهن و پولاد خط برمیدارد و چون صیقلی میشودو جلاپذیر است آن را جهت نمای ابنیه به کار میبرند. در ایران معادن سنگ مرمر بسیار است خصوصاً در مشهد ناحیۀ خلج و اطراف یزد مرمرهای مرغوبی وجود دارد. مرمر دارای اقسام مختلف است و برنگهای زرد، سبز، ارغوانی، قرمز، خاکستری و رگه دار دیده میشود:
همیشه تا چو بر دلبران بود مرمر
همیشه تا چو لب نیکوان بود مرجان.
فرخی.
ره کوشک یکسر زساده رخام
زمین مرمر و کنگره عود خام.
اسدی.
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر.
مسعودسعد.
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
گر تو سنگ خاره و مرمر بوی
چون به صاحب دل رسی گوهر شوی.
مولوی.
دمیه، پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن. (منتهی الارب).
- مثل مرمر، سخت سپید و شفاف.
- مرمر بلغمی، گونه ای مرمر است که در ساختمانش مقداری میکا نیز وجود دارد ودارای طبقات متحدالمرکز میباشد.
- مرمر سبز، سنگی است نسبهً سخت که ترکیب اصلیش کربنات آبدار طبیعی مس است و رنگ سبز خوشرنگی دارد و بلورهای آن هشت وجهی است و در سیستم رومبوادریک متبلور میشود. معدنش در سیبری فراوان است. این سنگ را بیشترمالاکیت نامند.
- مرمر قم، گونه ای سنگ گچی که به آلباتر مشهور است. سختی آن از مرمر معمولی کمتر است و از آن برخی لوازم زینتی (قاب عکس و پایۀ چراغ) میسازند.
، هر چیز نازک و لطیف و نرم و لرزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نوعی از چادرهای زنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قسمی از پارچۀ سفید اعلا. (ناظم الاطباء). ململ. رجوع به ململ شود، انار بسیارآب بی پیه، نازک و نرم و لرزان از هرچیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مِ)
صدای گربۀ مست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- به مرمر آمدن، به مرمر افتادن. مرمر زدن. مرمر کردن. آواز کردن گربه به مستی.
- مرمر زدن، آواز برآوردن گربۀ به گشن آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرمرکردن، مرمر زدن. آواز برآوردن گربه به گاه گشن آمدن یا هنگام نوازش بچۀ خود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
انتظار. (برهان) (آنندراج) :
جان اعدا برد به کلک چنانک
نبود پیش مرگ برمر تیغ.
مختاری.
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
بمعنی انتظار و امید باشد. (برهان). رجاء. پرموز. پرموزه. پرمور:
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی داشت سالها پرمر.
مسعودسعد.
و رجوع به پرکر شود.
، زنبور عسل. (برهان). نحل. زنبور. انگبین. منج انگبین
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
ارمی. ایرمی. علم و نشان که در بیابان برای راه برپا کنند یا خاص است به نشانۀ عاد. (منتهی الارب در ذیل ارم) ، احدی. کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرمع
تصویر یرمع
باد فر فرفره: از بازیچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
نوعی سنگ سفید است که نیکوترین آن را از معدن سنگ جزع آورند میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرمق
تصویر یرمق
برابر با درم و دینار اگر پارسی باشد یرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفیرمری
تصویر انفیرمری
فرانسوی پرستار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرر
تصویر یرر
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ مَ))
یکی از اشکال طبیعی کربنات کلسیم است. در اصطلاح معماری به هر نوع سنگ آهک متراکم صیقل پذیر مرمر گفته می شود و دارای اقسام مختلف است و به رنگ های زرد، سبز، ارغوانی، قرمز، خاکستری و رگه دار دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمر
تصویر پرمر
((پَ مَ))
انتظار، امید، پرمور، برمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرمرد
تصویر شیرمرد
((مَ))
مرد شجاع و بی باک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیرمرفه
تصویر غیرمرفه
بینوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تمرکززدایی، عدم تمرکز
دیکشنری اردو به فارسی