بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، صور برای مثال آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بی جان به هوا چون نفس از لولۀ برغو (آذری- مجمع الفرس - برغو)
بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، صور برای مِثال آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بی جان به هوا چون نفس از لولۀ برغو (آذری- مجمع الفرس - برغو)
ریخو، ریخن، (ناظم الاطباء)، ریخ زننده، در تداول عامه، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند، که خود باز نداند داشت، که بسیار برنشیند، که جامه پلید کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریخو و ریخن شود، سخت ضعیف و حقیر، (یادداشت مؤلف)
ریخو، ریخن، (ناظم الاطباء)، ریخ زننده، در تداول عامه، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند، که خود باز نداند داشت، که بسیار برنشیند، که جامه پلید کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریخو و ریخن شود، سخت ضعیف و حقیر، (یادداشت مؤلف)
به ترکی مغولی مؤاخذه و پرسش گناه و تفتیش آن باشد، (ازآنندراج)، یارغو و یرغو به معنی عدلیه و قانون و مدافعۀ مدعی و مدعی علیه است، (حاشیۀ ص کج تاریخ جهانگشای ج 1 از قاموس پاوه دو کورتی)، از سیاق شواهدی که آورده شده معلوم میگردد که مجلس یارغو در دوران مغول متداول شده و نوعی محاکمه و یا استنطاق ’بازپرسی’ بوده است که با اصول اسلام وفق نمی داده است و گویا این نوع محاکمه ’و مجلس یارغو’ چنانکه از رسالۀ (نفثهالمصدور) مستفاد و در سبک شناسی نقل شده است در عهد تیمور و اولادش موقوف شده بود زیرا می گوید: ’دیوان یرغو که عیاذ باﷲ از مدتی مدید باز ظلمه در خاطر ملوک نشانده بودند و بلاد اسلام بدان ملوث بود به یمن عاطفت این پادشاه دین پرور در هیچ جا نام و نشان او نمانده است و هیچ آفریده یارای این نوع پرسیدن ندارد’، (ازنفثهالمصدور ج 1 ص 231 از سبک شناسی ج 3 ص 231) : چون به اردوی الغایف رسیدند امرای یرغو بنشستندو یارغو آغاز نهادند، (جهانگشای جوینی)، تکمش او راحالیا به یارغو حاضر آورد، (جهانگشای جوینی)، به حضرت پادشاه جهان رویم تا در یارغوی بزرگ استقصا و مبالغت و بحث و استکشاف آن به تقدیم رسانند، (جهانگشای جوینی)، هر کس در مقام یارغو و بحث درمی آید سخن برو معکوس می کشد، (جهانگشای جوینی)، ارغون در این سفر مدتی دراز دارد و بماند تا حقیقت وی و بطلان دعاوی دشمنان در یارغو گشت، (جهانگشای جوینی ج 1 ص کج)، نه سخنی معقول می دانستند و نه منقول روایت می توانستند کرد هرکس می شد هر چند بیشتر آن سبب نظر پادشاه و امرا بود، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234)، چون چند ماه براین جمله بگذشت وهیچ گونه آخری پیدا نمی شد و امرا ملول شدند از یارغو، قاآن فرمود متعلقان جانبین را تا یکدیگر متمزج شدند، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234)، چون مدتی از مقام ایشان بگذشت قاآن فرمود تا جینقای و ... و جمعی دیگر از امرای یارغو بتفحص احوال ایشان بنشستند و درآن مصلحت شروع نمودند جماعتی که با کورکوز بودند اصحاب رای و رویت و ارباب مال و نعمت ازملوک ملک نظام الدین اسفراین و با این جماعت مشاورت میکرد برآنچه تمامت را رای برآن قرار میگرفت اقدام می نمودند، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 233)، چون این یارغوها به آخر کشید کورکوز در مصالح ملک شروع نمود، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 236)، هر یک را پنجاه یرلیغ متضاد در دست چنانکه اگر به یارغوئی حاضر شدندی به ده روز صورت حال ایشان و کیفیت ستدن یرلیغ سال سال به فهم نرسیدی و چون مفهوم گشتی معلوم شدی که تمامت بی بنیاد و باطل است و بنا برتعصب نوشته اند، (تاریخ غازانی ص 297)، بدین حسن تدبیرهر سال به موجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میشدند و جنگ و خصومت و یارغوی اوزان مندفع گشته وآنکه بیتکچیان بدان واسطه کشته میشدند این زمان محترم و موقراند، (تاریخ غازانی ص 338)، و به وقت یارغوی جمال دستجردانی این قضیه را از جملۀ گناهان او شمردند، (تاریخ غازانی ص 108)، هنگام یارغوی ایشان به امرا گفت که بعضی آنند که پنج سال تا بر قبح سیرت و سریرت ایشان واقفم و بتمام معلوم دارم و مصابرت نمودم و ... (تاریخ غازانی ص 178)، عوانان و حکام که در این سالها خوگر شده اند که بر رعایا زیادتی کنند و اموال مکرر ستانند و هیچ با دیوان ندهند و هرسال در یارغوروند و رشوت داده به حکایتی چند به سربرند، (تاریخ غازانی ص 252)، پیش از این بواسطۀ ترتیب وجوه آش همواره مقالت بودی، و ... و اکثر اوقات امرا به یارغوی ایشان مشغول بایستندی بود، (تاریخ غازانی ص 326)، و منازعت ایشان به جائی رسید که به شومی آن امرا با هم درمی افتادند و همواره یارغوی اوزان و گفت و گوی ایشان بودی، (تاریخ غازانی ص 326)، برتخت نشست و از کلیات یارغوها دل فارغ گردانیده، (رشیدی)، او را به حضرت هلاکوخان فرستاد و در یارغو گناهکار گشت، (رشیدی)، و بعد از یارغوهرسه را به یاسا رسانیدند، (رشیدی)، تا باسقاق عشق تو در ملک دل نشست از یارغوی هجر تو برخاست داوری، پوربهای جامی، - یارغو پرسیدن، بازپرسی و استنطاق کردن: حکایت یارغو پرسیدن منکاسار نویان از حال امرای که باشهزادگان غدر اندیشیده بودند (جامع التواریخ بلوشه ص 293)، حاضر شدن مونککا قاآن در اردوی چنگیزخان و پرسیدن یارغوی شهزادگان بنفس خویش، (جامعالتواریخ ص 292)، یارغو پرسیدن شهزادگان و امرای مغول و ختای از اریق بوکا، (جامع التواریخ ص 430)، ذکریارغو پرسیدن اولجایتو سلطان بجهت جنگ گیلان و قضایاکه در آن ولایت واقع شد، (ذیل جامع التواریخ ص 17)، و چون از کار یارغو پرسیدن بازپرداخت امرای گیلانات تربیت فرمود و بر ایشان خراج ابریشم مقرر فرمود، (ذیل جامع التورایخ ص 18)، - یارغو داشتن، برپاداشتن مجلس محاکمه و استنطاق و بازجویی: و به اعتراف پسران ایشان میداد این فتنه از ایشان بوده است بعدما که یارغوها داشتند اقرار آوردند، (جهانگشای جوینی)، و چند روز به دقایق و غوامض آن یارغو میداشتند، (جهانگشای جوینی)، آن سخن را میپرسیدند و چند روز در آن باب یارغو میداشتند، (جهانگشای جوینی)، و بعد ما که ایدی قوت را با جماعتی دیگر ازایشان آوردند و یارغو داشتند، (جهانگشای جوینی)، تمامت را یارغو داشتند هم بر آن راه که امثال او رفته بودند، (جهانگشای جوینی)، و یتمیش نائب تاتیاق را نیز یارغو داشتند و چون به گناه معترف شد او را نیز به یاسا رسانید، (تاریخ غازانی ص 154)، بسبب مستی مردم در عربده و گفت وگوی میبودند و به هلاک بعضی مؤدی میشد و بعضی مجروح و افگار میگشتند و یارغوی ایشان میبایست داشت و در همه مذاهب و ملل مسکرات منهی عنه و حرام است، (تاریخ غازانی ص 325)، میان ایوا غلانان اوردوها مخاصمت افتاد و بدین واسطه همدیگر را اتفاقی کردند و در آن باب یارغوها داشتند، (تاریخ غازانی ص 330)، چون به حدود دیه سبندان رسید شیخ محمود و صدرالدین زنجانی جمعی را به اتفاق جمال الدین دستجردانی برانگیختند و بیست و هشتم ذی الحجه سنۀ خمس یارغو داشتند و او را به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 106)، و حاجی نارین را به مرغزار خانقین آوردند و امیرنورین او را یارغو داشت بعد از ثبوت گناه بابر از مکتوب به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 111)، قتلغشاه از آن فتح بغایت شادمان گشت و از وی امیرنوروز پرسید که چرا کردی گفت یارغوی من غازان تواند داشت نه شما بعد از آن هر چه پرسیدند جواب نداد سبب آنکه میدانست که او را هیچ گناهی نیست، (تاریخ غازانی 116)، و بامداد صاین قاضی و سید قطب الدین و معین الدین خراسانی و امین الدین ایداجی و سعدالدین حبش را گرفته یارغو داشتند و بعد از هفت روز امین الدین رارها کردند و بعداز ده روز سعدالدین حبش را چه ایشان هر دو گناهی نداشتند و دوشنبه بیست و دوم ذی الحجه قاضی صاین و سیدقطب الدین و معین الدین را به موضع دول به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 135)، و آدینه نوزدهم رجب یارغوی صدرالدین داشتند و او بی تحاشی جوابهای مسکت گفت، (تاریخ غازانی ص 119)، بعد از آن امراء نوروز و نورین و قتلغشاه به تفحص و یارغوی امراء مجرم مجمعی خاص ساختند، (تاریخ غازانی ص 95)، و بامداد بفرستاد تا این تیمور پسر قونقورتای و قورمشی برادر بارولا بگرفتند جهت آنکه ایشان را در کنگاج سوکا مدخلی بوده و بعد از یارغو این تیمور چریک مغول را که امیر اوردوی او بود و قورمشی به قتل آوردند، (تاریخ غازانی ص 99)، و باجمع امرای دیگر آغاز تفحص کرده آن سخن را میپرسیدند و چند روز در آن باب یارغو میداشتند و بغایت باریک میپرسیدند تا عاقبهالامر اختلاف در سخن آن طایفه بادید آمد و در مخالفت ایشان هیچ خلاف نماند و جمله به اتفاق اقرار کردند و به گناه معترف شدند که چنین کنکاجی کرده بودیم و غدر اندیشیده، (جامع التواریخ بلوشه ص 295)، دیگر روز مونککا قاآن با ورودی چنگیزخان حاضر شد و بر صندلی نشست و بنفس خویش شیرامون و شهزادگان را یارغو داشت، (جامع التواریخ چ بلوشه ص 292)، پادشاه در کار گیلان و کشته شدن امرا و تقصیرات بعضی فرمود که یارغوی آن بدارند و تفحص نمایند که گناه که بود و که تقصیر کرد یرغوچیان تفحص و تفتیش تمام صورت آن قضایا بازپرسیدند و در آن قضیه امیرسیاوجی (پسر) قتلغشاه را گناهکار ساختند، (ذیل جامع التواریخ ص 17)، - یارغو رفتن، انجام گرفتن محاکمه: امیرارغوان او نیز از تبریز روان شد به مقام اردو برسید یک دو نوبت یارغو رفت، (جهانگشای جوینی)، - یارغو کردن، محاکمه کردن، مورد مؤاخذه و بازخواست قرار دادن: و طغاشی خاتون را قرا هولاکو یارغو کرد، (جهانگشای جوینی)، بعد ما که چندگاه اورا یارغو کردند، (جهانگشای جوینی)، رجوع به یرغو شود
به ترکی مغولی مؤاخذه و پرسش گناه و تفتیش آن باشد، (ازآنندراج)، یارغو و یرغو به معنی عدلیه و قانون و مدافعۀ مدعی و مدعی علیه است، (حاشیۀ ص کج تاریخ جهانگشای ج 1 از قاموس پاوه دو کورتی)، از سیاق شواهدی که آورده شده معلوم میگردد که مجلس یارغو در دوران مغول متداول شده و نوعی محاکمه و یا استنطاق ’بازپرسی’ بوده است که با اصول اسلام وفق نمی داده است و گویا این نوع محاکمه ’و مجلس یارغو’ چنانکه از رسالۀ (نفثهالمصدور) مستفاد و در سبک شناسی نقل شده است در عهد تیمور و اولادش موقوف شده بود زیرا می گوید: ’دیوان یرغو که عیاذ باﷲ از مدتی مدید باز ظلمه در خاطر ملوک نشانده بودند و بلاد اسلام بدان ملوث بود به یمن عاطفت این پادشاه دین پرور در هیچ جا نام و نشان او نمانده است و هیچ آفریده یارای این نوع پرسیدن ندارد’، (ازنفثهالمصدور ج 1 ص 231 از سبک شناسی ج 3 ص 231) : چون به اردوی الغایف رسیدند امرای یرغو بنشستندو یارغو آغاز نهادند، (جهانگشای جوینی)، تکمش او راحالیا به یارغو حاضر آورد، (جهانگشای جوینی)، به حضرت پادشاه جهان رویم تا در یارغوی بزرگ استقصا و مبالغت و بحث و استکشاف آن به تقدیم رسانند، (جهانگشای جوینی)، هر کس در مقام یارغو و بحث درمی آید سخن برو معکوس می کشد، (جهانگشای جوینی)، ارغون در این سفر مدتی دراز دارد و بماند تا حقیقت وی و بطلان دعاوی دشمنان در یارغو گشت، (جهانگشای جوینی ج 1 ص کج)، نه سخنی معقول می دانستند و نه منقول روایت می توانستند کرد هرکس می شد هر چند بیشتر آن سبب نظر پادشاه و امرا بود، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234)، چون چند ماه براین جمله بگذشت وهیچ گونه آخری پیدا نمی شد و امرا ملول شدند از یارغو، قاآن فرمود متعلقان جانبین را تا یکدیگر متمزج شدند، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234)، چون مدتی از مقام ایشان بگذشت قاآن فرمود تا جینقای و ... و جمعی دیگر از امرای یارغو بتفحص احوال ایشان بنشستند و درآن مصلحت شروع نمودند جماعتی که با کورکوز بودند اصحاب رای و رویت و ارباب مال و نعمت ازملوک ملک نظام الدین اسفراین و با این جماعت مشاورت میکرد برآنچه تمامت را رای برآن قرار میگرفت اقدام می نمودند، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 233)، چون این یارغوها به آخر کشید کورکوز در مصالح ملک شروع نمود، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 236)، هر یک را پنجاه یرلیغ متضاد در دست چنانکه اگر به یارغوئی حاضر شدندی به ده روز صورت حال ایشان و کیفیت ستدن یرلیغ سال سال به فهم نرسیدی و چون مفهوم گشتی معلوم شدی که تمامت بی بنیاد و باطل است و بنا برتعصب نوشته اند، (تاریخ غازانی ص 297)، بدین حسن تدبیرهر سال به موجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میشدند و جنگ و خصومت و یارغوی اوزان مندفع گشته وآنکه بیتکچیان بدان واسطه کشته میشدند این زمان محترم و موقراند، (تاریخ غازانی ص 338)، و به وقت یارغوی جمال دستجردانی این قضیه را از جملۀ گناهان او شمردند، (تاریخ غازانی ص 108)، هنگام یارغوی ایشان به امرا گفت که بعضی آنند که پنج سال تا بر قبح سیرت و سریرت ایشان واقفم و بتمام معلوم دارم و مصابرت نمودم و ... (تاریخ غازانی ص 178)، عوانان و حکام که در این سالها خوگر شده اند که بر رعایا زیادتی کنند و اموال مکرر ستانند و هیچ با دیوان ندهند و هرسال در یارغوروند و رشوت داده به حکایتی چند به سربرند، (تاریخ غازانی ص 252)، پیش از این بواسطۀ ترتیب وجوه آش همواره مقالت بودی، و ... و اکثر اوقات امرا به یارغوی ایشان مشغول بایستندی بود، (تاریخ غازانی ص 326)، و منازعت ایشان به جائی رسید که به شومی آن امرا با هم درمی افتادند و همواره یارغوی اوزان و گفت و گوی ایشان بودی، (تاریخ غازانی ص 326)، برتخت نشست و از کلیات یارغوها دل فارغ گردانیده، (رشیدی)، او را به حضرت هلاکوخان فرستاد و در یارغو گناهکار گشت، (رشیدی)، و بعد از یارغوهرسه را به یاسا رسانیدند، (رشیدی)، تا باسقاق عشق تو در ملک دل نشست از یارغوی هجر تو برخاست داوری، پوربهای جامی، - یارغو پرسیدن، بازپرسی و استنطاق کردن: حکایت یارغو پرسیدن منکاسار نویان از حال امرای که باشهزادگان غدر اندیشیده بودند (جامع التواریخ بلوشه ص 293)، حاضر شدن مونککا قاآن در اردوی چنگیزخان و پرسیدن یارغوی شهزادگان بنفس خویش، (جامعالتواریخ ص 292)، یارغو پرسیدن شهزادگان و امرای مغول و ختای از اریق بوکا، (جامع التواریخ ص 430)، ذکریارغو پرسیدن اولجایتو سلطان بجهت جنگ گیلان و قضایاکه در آن ولایت واقع شد، (ذیل جامع التواریخ ص 17)، و چون از کار یارغو پرسیدن بازپرداخت امرای گیلانات تربیت فرمود و بر ایشان خراج ابریشم مقرر فرمود، (ذیل جامع التورایخ ص 18)، - یارغو داشتن، برپاداشتن مجلس محاکمه و استنطاق و بازجویی: و به اعتراف پسران ایشان میداد این فتنه از ایشان بوده است بعدما که یارغوها داشتند اقرار آوردند، (جهانگشای جوینی)، و چند روز به دقایق و غوامض آن یارغو میداشتند، (جهانگشای جوینی)، آن سخن را میپرسیدند و چند روز در آن باب یارغو میداشتند، (جهانگشای جوینی)، و بعد ما که ایدی قوت را با جماعتی دیگر ازایشان آوردند و یارغو داشتند، (جهانگشای جوینی)، تمامت را یارغو داشتند هم بر آن راه که امثال او رفته بودند، (جهانگشای جوینی)، و یتمیش نائب تاتیاق را نیز یارغو داشتند و چون به گناه معترف شد او را نیز به یاسا رسانید، (تاریخ غازانی ص 154)، بسبب مستی مردم در عربده و گفت وگوی میبودند و به هلاک بعضی مؤدی میشد و بعضی مجروح و افگار میگشتند و یارغوی ایشان میبایست داشت و در همه مذاهب و ملل مسکرات منهی عنه و حرام است، (تاریخ غازانی ص 325)، میان ایوا غلانان اوردوها مخاصمت افتاد و بدین واسطه همدیگر را اتفاقی کردند و در آن باب یارغوها داشتند، (تاریخ غازانی ص 330)، چون به حدود دیه سبندان رسید شیخ محمود و صدرالدین زنجانی جمعی را به اتفاق جمال الدین دستجردانی برانگیختند و بیست و هشتم ذی الحجه سنۀ خمس یارغو داشتند و او را به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 106)، و حاجی نارین را به مرغزار خانقین آوردند و امیرنورین او را یارغو داشت بعد از ثبوت گناه بابر از مکتوب به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 111)، قتلغشاه از آن فتح بغایت شادمان گشت و از وی امیرنوروز پرسید که چرا کردی گفت یارغوی من غازان تواند داشت نه شما بعد از آن هر چه پرسیدند جواب نداد سبب آنکه میدانست که او را هیچ گناهی نیست، (تاریخ غازانی 116)، و بامداد صاین قاضی و سید قطب الدین و معین الدین خراسانی و امین الدین ایداجی و سعدالدین حبش را گرفته یارغو داشتند و بعد از هفت روز امین الدین رارها کردند و بعداز ده روز سعدالدین حبش را چه ایشان هر دو گناهی نداشتند و دوشنبه بیست و دوم ذی الحجه قاضی صاین و سیدقطب الدین و معین الدین را به موضع دول به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 135)، و آدینه نوزدهم رجب یارغوی صدرالدین داشتند و او بی تحاشی جوابهای مسکت گفت، (تاریخ غازانی ص 119)، بعد از آن امراء نوروز و نورین و قتلغشاه به تفحص و یارغوی امراء مجرم مجمعی خاص ساختند، (تاریخ غازانی ص 95)، و بامداد بفرستاد تا این تیمور پسر قونقورتای و قورمشی برادر بارولا بگرفتند جهت آنکه ایشان را در کنگاج سوکا مدخلی بوده و بعد از یارغو این تیمور چریک مغول را که امیر اوردوی او بود و قورمشی به قتل آوردند، (تاریخ غازانی ص 99)، و باجمع امرای دیگر آغاز تفحص کرده آن سخن را میپرسیدند و چند روز در آن باب یارغو میداشتند و بغایت باریک میپرسیدند تا عاقبهالامر اختلاف در سخن آن طایفه بادید آمد و در مخالفت ایشان هیچ خلاف نماند و جمله به اتفاق اقرار کردند و به گناه معترف شدند که چنین کنکاجی کرده بودیم و غدر اندیشیده، (جامع التواریخ بلوشه ص 295)، دیگر روز مونککا قاآن با ورودی چنگیزخان حاضر شد و بر صندلی نشست و بنفس خویش شیرامون و شهزادگان را یارغو داشت، (جامع التواریخ چ بلوشه ص 292)، پادشاه در کار گیلان و کشته شدن امرا و تقصیرات بعضی فرمود که یارغوی آن بدارند و تفحص نمایند که گناه که بود و که تقصیر کرد یرغوچیان تفحص و تفتیش تمام صورت آن قضایا بازپرسیدند و در آن قضیه امیرسیاوجی (پسر) قتلغشاه را گناهکار ساختند، (ذیل جامع التواریخ ص 17)، - یارغو رفتن، انجام گرفتن محاکمه: امیرارغوان او نیز از تبریز روان شد به مقام اردو برسید یک دو نوبت یارغو رفت، (جهانگشای جوینی)، - یارغو کردن، محاکمه کردن، مورد مؤاخذه و بازخواست قرار دادن: و طغاشی خاتون را قرا هولاکو یارغو کرد، (جهانگشای جوینی)، بعد ما که چندگاه اورا یارغو کردند، (جهانگشای جوینی)، رجوع به یرغو شود
نام عام امرای طخارستان، مشرق بلخ. (یادداشت مؤلف) ، حاکم خلخ، پادشاه ترک. (از اخبار الدوله السلجوقیه). پادشاه ترکستان. صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است. و رجوع به پیغو شود
نام عام امرای طخارستان، مشرق بلخ. (یادداشت مؤلف) ، حاکم خلخ، پادشاه ترک. (از اخبار الدوله السلجوقیه). پادشاه ترکستان. صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است. و رجوع به پیغو شود
برادرطغرل مؤسس سلسلۀ سلجوقیان و داود است و این سه پسران میکال بن سلجوقند. بعد از مرگ سلجوق پسرش میکائیل با ترکمانان... به جهاد پرداخت ولی در این مجاهدات به قتل رسید و از او سه پسر ماند یبغو یا جبغو و جغری (داود) و طغرل (محمد). (از تاریخ ایران تألیف عباس اقبال ص 308). و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض شود
برادرطغرل مؤسس سلسلۀ سلجوقیان و داود است و این سه پسران میکال بن سلجوقند. بعد از مرگ سلجوق پسرش میکائیل با ترکمانان... به جهاد پرداخت ولی در این مجاهدات به قتل رسید و از او سه پسر ماند یبغو یا جبغو و جغری (داود) و طغرل (محمد). (از تاریخ ایران تألیف عباس اقبال ص 308). و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض شود
مرغی کوچک مانند باز که به آن شکار کنند. اما بعضی با قاف صحیح دانسته اند و ترکی گفته اند. (رشیدی). قرغوی. قرغی. رجوع به قرغوی و قرغی و نیز رجوع به فرغوی شود
مرغی کوچک مانند باز که به آن شکار کنند. اما بعضی با قاف صحیح دانسته اند و ترکی گفته اند. (رشیدی). قِرغوی. قِرغی. رجوع به قرغوی و قرغی و نیز رجوع به فرغوی شود
نوعی از بافتۀ ابریشمی سرخ رنگ باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صاحب سنگلاخ در ذیل تورغو آرد: حریرنفیس و بافتۀ ابریشمی را گویند... و مجازاً قماش را نامند که بر سر احکام و ارقام چسبانند... مؤلف برهان قاطع ترغو به فتح تا خوانده و فارسی تصور کرده وبمعنی حریر نازک نوشته. (سنگلاخ ص 179) : ازقماشات قلب مثل کمخا و صوف و کتان و ترغو و قیفک، امید ثبات و توقع دوام مدارید. (البسۀ نظام قاری). گه حصیری گشادو صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری. چو ترغو و چون قیفک و تافته از آنان که قلبندو وربافته. نظام قاری
نوعی از بافتۀ ابریشمی سرخ رنگ باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صاحب سنگلاخ در ذیل تورغو آرد: حریرنفیس و بافتۀ ابریشمی را گویند... و مجازاً قماش را نامند که بر سر احکام و ارقام چسبانند... مؤلف برهان قاطع ترغو به فتح تا خوانده و فارسی تصور کرده وبمعنی حریر نازک نوشته. (سنگلاخ ص 179) : ازقماشات قلب مثل کمخا و صوف و کتان و ترغو و قیفک، امید ثبات و توقع دوام مدارید. (البسۀ نظام قاری). گه حصیری گشادو صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری. چو ترغو و چون قیفک و تافته از آنان که قلبندو وربافته. نظام قاری
طعام و شراب. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی، بمعنی نزل. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که بوقت توجه به جانب مشتاه و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی ج 1ص 170). چون چنگیزخان برسید بخدمت استقبال قیام نمودند و درخور ترغو و نزل پیش بردند. (جهانگشای جوینی). پیش آمدند و اظهار ایلی و بندگی کردند و انواع ترغوو پیش کش پیش کشیدند. (جهانگشای جوینی). عزیمت شکار فرمود. خانه صاحب یلواج بر ممر او افتاد ترغویی پیش آوردند. (جهانگشای جوینی). به دامغان نزول فرمود هیچ آفریده ای پیش نیامدند و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند، غازان خان غضب فرمود. (تاریخ غازان ص 30). بامداد بایدو، پسر خود قپچاق را با جماعتی امرابه بندگی حضرت فرستاد با آش و ترغو. (تاریخ غازان ص 71). در این چند سال هرگز دانگی زر و یک تغار و خرواری کاه و گوسفندی و یک من شراب و مرغی بزوائد و نماری و یام و ساوری و ترغو و علفه و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته و نستده اند. (تاریخ غازان ص 255). خواتین امیر ارغون و خواجه عزالدین طاهر آنجا ترغو داشتند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). سنداغو ترغو بخورد و او را پیش خود راه نداد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی) ، آذوقه و ذخیره. (ناظم الاطباء)
طعام و شراب. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی، بمعنی نزل. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که بوقت توجه به جانب مشتاه و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی ج 1ص 170). چون چنگیزخان برسید بخدمت استقبال قیام نمودند و درخور ترغو و نزل پیش بردند. (جهانگشای جوینی). پیش آمدند و اظهار ایلی و بندگی کردند و انواع ترغوو پیش کش پیش کشیدند. (جهانگشای جوینی). عزیمت شکار فرمود. خانه صاحب یلواج بر ممر او افتاد ترغویی پیش آوردند. (جهانگشای جوینی). به دامغان نزول فرمود هیچ آفریده ای پیش نیامدند و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند، غازان خان غضب فرمود. (تاریخ غازان ص 30). بامداد بایدو، پسر خود قپچاق را با جماعتی امرابه بندگی حضرت فرستاد با آش و ترغو. (تاریخ غازان ص 71). در این چند سال هرگز دانگی زر و یک تغار و خرواری کاه و گوسفندی و یک من شراب و مرغی بزوائد و نماری و یام و ساوری و ترغو و علفه و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته و نستده اند. (تاریخ غازان ص 255). خواتین امیر ارغون و خواجه عزالدین طاهر آنجا ترغو داشتند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). سنداغو ترغو بخورد و او را پیش خود راه نداد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی) ، آذوقه و ذخیره. (ناظم الاطباء)
شاخ حیوان که از میان تهی باشد و آنرا مانند نفیری نوازند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شاخی باشد در میان تهی که آنرا مانند نفیر نوازند. (برهان) (آنندراج). سوزمای برغو. صفاره. شینۀ کلبان. (زمخشری) : آه سحر از نایژۀ صبح برآمد پیچان بهوا چون نفس از لولۀبرغو. آذری (آنندراج). زآن طرف گر کنند برغو ساز نشنود زین طرف کسی آواز. آذری. صاحب آنندراج بیت ذیل را نیز از حافظ شاهد آورده: عاشق ازقاضی نترسد می بیار بلکه از برغوی سلطان نیز هم. اما صحیح کلمه در این شعر یرغوست بمعنی سیاست و صاحب آنندراج ظاهراً غلطخوانده است. کورگه و نقاره و کوس فروکوفتند و کرنای و برغو کشیده... (ظفرنامۀ علی یزدی). - برغوچی، آنکه برغو نوازد. ج، برغوچیان:... و برغوچیان رخت قصاره زده. (نظام قاری ص 154) ، برآوردن. بنا کردن: همی گفت کاکنون چه سازم ترا یکی دخمه چون برفرازم ترا. فردوسی. - سر به چرخ فلک برفراختن، به بلندترین پایگاه عزت رسیدن: همی سر بچرخ فلک برفراخت همی خویشتن شاه گیتی شناخت. فردوسی. - کلاه به گردون برفراختن، از لحاظ شکوه و عزت و ارجمندی به بالاترین پایگاه رسیدن: بدینگونه چون کار لشکر بساخت بگردون کلاه کیان برفراخت. فردوسی. - نشستنگه به ماه برفراختن، جایگاهی بسی بلند و باشکوه برآوردن: نشستنگهی برفرازم بماه چنان چون بود درخور تاج و گاه. فردوسی. و رجوع به نشستنگه شود. ، راست نگاه داشتن، وکنایه از غرّ و تکبر کردن. (از یادداشت مؤلف) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پرباد مکن هیچ و کتف برمفراز. لبیبی. و رجوع به برافراختن و برفرازیدن شود
شاخ حیوان که از میان تهی باشد و آنرا مانند نفیری نوازند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شاخی باشد در میان تهی که آنرا مانند نفیر نوازند. (برهان) (آنندراج). سوزمای برغو. صفاره. شینۀ کلبان. (زمخشری) : آه سحر از نایژۀ صبح برآمد پیچان بهوا چون نفس از لولۀبرغو. آذری (آنندراج). زآن طرف گر کنند برغو ساز نشنود زین طرف کسی آواز. آذری. صاحب آنندراج بیت ذیل را نیز از حافظ شاهد آورده: عاشق ازقاضی نترسد می بیار بلکه از برغوی سلطان نیز هم. اما صحیح کلمه در این شعر یرغوست بمعنی سیاست و صاحب آنندراج ظاهراً غلطخوانده است. کَوُرْگه و نقاره و کوس فروکوفتند و کرنای و برغو کشیده... (ظفرنامۀ علی یزدی). - برغوچی، آنکه برغو نوازد. ج، برغوچیان:... و برغوچیان رخت قصاره زده. (نظام قاری ص 154) ، برآوردن. بنا کردن: همی گفت کاکنون چه سازم ترا یکی دخمه چون برفرازم ترا. فردوسی. - سر به چرخ فلک برفراختن، به بلندترین پایگاه عزت رسیدن: همی سر بچرخ فلک برفراخت همی خویشتن شاه گیتی شناخت. فردوسی. - کلاه به گردون برفراختن، از لحاظ شکوه و عزت و ارجمندی به بالاترین پایگاه رسیدن: بدینگونه چون کار لشکر بساخت بگردون کلاه کیان برفراخت. فردوسی. - نشستنگه به ماه برفراختن، جایگاهی بسی بلند و باشکوه برآوردن: نشستنگهی برفرازم بماه چنان چون بود درخور تاج و گاه. فردوسی. و رجوع به نشستنگه شود. ، راست نگاه داشتن، وکنایه از غرّ و تکبر کردن. (از یادداشت مؤلف) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پرباد مکن هیچ و کتف برمفراز. لبیبی. و رجوع به برافراختن و برفرازیدن شود