تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آب بسته، ژاله، سنگک، پسنگک، سنگچه، سنگرک، شهنگانه، پسکک، شخکاسه برای مثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
تَگَرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آبِ بَستِه، ژالِه، سَنگَک، پَسَنگَک، سَنگچِه، سَنگرَک، شَهَنگانِه، پَسکَک، شَخکاسِه برای مِثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
تخم خرفه، خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
تخم خُرفه، خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
نعلین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 428) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). عصا و نعلین. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعلین و کفش. عصا و چوبدستی. (فرهنگ نظام) : اندر فضائل تو عدم گویی چون تخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال). ایا شاهی که هر سایل که آید به درگاه تو بی دستار و تخله ز جود و بخشش تو بازگردد ز زر پر کرده صاع و کیل و پله. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری). در لغتنامۀ اسدی گوید: تخله نعلین باشد و بیت منجیک را شاهد آرد... و در لغت نامه های دیگر در معنی این کلمه عصا را هم افزوده اند، لیکن هم لفظ و هم معنی غلط است. تخله در زبان ایرانی بسیار سنگین است و نعلین موسی جز امر خلع آن چیزی از فضائل ندارد بلکه بعکس چون چیزی مکروه و پلید بود خدای تعالی امر به کندن آن فرموده است و اگر معنی کلمه، هم نعلین و هم عصا باشد آن دیگر غریب تر است. بی شک این کلمه نخله است و مراد از آن نخلۀ طور و نخلۀ موسی است که گویا شد و کلام خدای را به موسی رسانید، یعنی ’اًنّی أنا ربک فاخلع نعلیک...’ (قرآن 12/20) را. و مراد شاعر اینست که چون وصف فضائل تو کردم قلم من مانند آن نخله به زبان آمد و مرا در مدح تو کاری نماند، چه خود قلم فضائل تو می شمرد و بیان میکند. شعرای ما درخت موسی را در وادی ایمن طوعاً نخله میدانند و صائب تبریزی هم نظر به همین بیت منجیک داشته و مضمون را از منجیک گرفته، آنجا که گوید: جای حیرت نیست گر کاغذ ید بیضا شود کلک صائب زین غزل گردید نخل ایمنی. یعنی نخل وادی ایمنی. مضحک اینست که شمس فخری صاحب معیارالجمالی که معتمد فرهنگهای پس از خویش است همین اشتباه را از روی فرهنگ اسدی کرده و قطعه ای هم ساخته است... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ریزۀ هر چیز. (فرهنگ جهانگیری). ریزه و خردۀ هر چیز. (برهان) (فرهنگ نظام). تراشه و خرده و ریزۀ از هر چیز. (ناظم الاطباء)
نعلین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 428) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). عصا و نعلین. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعلین و کفش. عصا و چوبدستی. (فرهنگ نظام) : اندر فضائل تو عدم گویی چون تخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال). ایا شاهی که هر سایل که آید به درگاه تو بی دستار و تخله ز جود و بخشش تو بازگردد ز زر پر کرده صاع و کیل و پله. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری). در لغتنامۀ اسدی گوید: تخله نعلین باشد و بیت منجیک را شاهد آرد... و در لغت نامه های دیگر در معنی این کلمه عصا را هم افزوده اند، لیکن هم لفظ و هم معنی غلط است. تخله در زبان ایرانی بسیار سنگین است و نعلین موسی جز امر خلع آن چیزی از فضائل ندارد بلکه بعکس چون چیزی مکروه و پلید بود خدای تعالی امر به کندن آن فرموده است و اگر معنی کلمه، هم نعلین و هم عصا باشد آن دیگر غریب تر است. بی شک این کلمه نخله است و مراد از آن نخلۀ طور و نخلۀ موسی است که گویا شد و کلام خدای را به موسی رسانید، یعنی ’اًنّی أنا ربک فاخْلَعْ نعلیک...’ (قرآن 12/20) را. و مراد شاعر اینست که چون وصف فضائل تو کردم قلم من مانند آن نخله به زبان آمد و مرا در مدح تو کاری نماند، چه خود قلم فضائل تو می شمرد و بیان میکند. شعرای ما درخت موسی را در وادی ایمن طوعاً نخله میدانند و صائب تبریزی هم نظر به همین بیت منجیک داشته و مضمون را از منجیک گرفته، آنجا که گوید: جای حیرت نیست گر کاغذ ید بیضا شود کلک صائب زین غزل گردید نخل ایمنی. یعنی نخل وادی ایمنی. مضحک اینست که شمس فخری صاحب معیارالجمالی که معتمد فرهنگهای پس از خویش است همین اشتباه را از روی فرهنگ اسدی کرده و قطعه ای هم ساخته است... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ریزۀ هر چیز. (فرهنگ جهانگیری). ریزه و خردۀ هر چیز. (برهان) (فرهنگ نظام). تراشه و خرده و ریزۀ از هر چیز. (ناظم الاطباء)
بره و بزغالۀ نوزاده، نر باشد یا ماده. ج، سخل، سخال، سخلان. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ گوسفند در آن وقت که بزاید، نر و ماده یکسان بود. سخال جمع آن است. (مهذب الاسماء) : بچۀ گوسفند چون از مادر بر زمین افتد اگر میش باشد و اگر از بز و اگر از نر باشد و اگرماده آن را سخله و بهمه گویند. (تاریخ قم ص 178)
بره و بزغالۀ نوزاده، نر باشد یا ماده. ج، سَخْل، سِخال، سُخْلان. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ گوسفند در آن وقت که بزاید، نر و ماده یکسان بود. سخال جمع آن است. (مهذب الاسماء) : بچۀ گوسفند چون از مادر بر زمین افتد اگر میش باشد و اگر از بز و اگر از نر باشد و اگرماده آن را سخله و بهمه گویند. (تاریخ قم ص 178)
راز و نهانی و باطن کار و نیت مرد و نهانی او: دخلهالرجل. (منتهی الارب). دخلت: به خبث نخله و فساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف به ود. (ترجمه تاریخ یمینی)
راز و نهانی و باطن کار و نیت مرد و نهانی او: دخلهالرجل. (منتهی الارب). دخلت: به خبث نخله و فساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف به ود. (ترجمه تاریخ یمینی)
ارض مخله، زمین خله ناک که در آن گیاه تلخ شورمزه، نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین دارای خله که در آن گیاه تلخ شورمزه نباشد. (ناظم الاطباء) ، ابل مخله، شتران چرندۀ علف شیرین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
ارض مخله، زمین خله ناک که در آن گیاه تلخ شورمزه، نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین دارای خله که در آن گیاه تلخ شورمزه نباشد. (ناظم الاطباء) ، ابل مخله، شتران چرندۀ علف شیرین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
خرفه. بقلهالحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). فرفخ. (دستوراللغه). پرپهن. (فرهنگ جهانگیری). پرپهن. فرفخ. (صحاح الفرس). بیخله. تخمگان. خرفه. فرفخ. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مویزاب. بخیله. رجله. فرفین. (یادداشت مؤلف) : درآویزم حمایل وار یکسر خویش را بر وی به گرد گردن و سینه اش کنم آغوش چون بخله. عسجدی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به پرپهن و خرفه شود
خرفه. بقلهالحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). فرفخ. (دستوراللغه). پرپهن. (فرهنگ جهانگیری). پرپهن. فرفخ. (صحاح الفرس). بیخله. تخمگان. خرفه. فرفخ. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مویزاب. بخیله. رجله. فرفین. (یادداشت مؤلف) : درآویزم حمایل وار یکسر خویش را بر وی به گرد گردن و سینه اش کنم آغوش چون بخله. عسجدی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به پرپهن و خرفه شود
بمعنی بخله است. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). خرفه. قرفخ. رجله. بقلهالحمقاء. مویز. آب محله. تخمگان. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود
بمعنی بخله است. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). خرفه. قرفخ. رجله. بقلهالحمقاء. مویز. آب محله. تخمگان. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود