- یخت
- فرانسوی تازی گشته بنگرید به یاکت
معنی یخت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکل، قیافه، هیئت، شکل
شکل و قیافه
شکل، هیکل، قیافه
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
اقبال، شانس، طالع، قسمت
انیس
لباس
خواهر، همشیره
مسطح، پهن، پخش
طالع، اقبال، نصیب، بهره
اریکه
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
محل جلوس پادشاه در هنگام سلام، سریر، اریکه
دختر، فرزند ماده
دشوار، سفت، خسیس
همدم، مانوس، قرین مانند
اخت شدن (آمدن): مانوس شدن
اخت شدن (آمدن): مانوس شدن
بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
دختر، فرزند مادینه، دوشیزه، باکره
سقف، بالاترین سطح داخلی هر فضای سرپوشیده
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه،برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه،
بیماری عام و مرگ ومیر میان چهارپایان، خشک سالی، بیماری یا سرمای سخت که باعث هلاک چهارپایان شود
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه
رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن
رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن
رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن
رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن
رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن
رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن
رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن
رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن
رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
یقه، آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یوخه
ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد، پخ
رخت،برای مثال گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
رخت،
یخ زده، منجمد مثلاً گوشت یخی، از جنس یخ مثلاً مجسمۀ یخی، یخ فروش، نوعی بستنی
برهنه، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
مهتاب، دام شکاری، واگشادن آوند، سر زدن با شمشیر، بانگیدن کوکو، سوراخ بام پخت پهن پخش
برهنه و عریان
امیدواری
چراگاه ایلات وعشایر، محل خیمه وخرگاه، مسکنمنزل، یورد
یخ فروش فروشنده یخ