جدول جو
جدول جو

معنی ریخت

ریخت((خْ))
شکل و قیافه
ریخت کسی از دنیا برگشتن: کنایه از بسیار بدشکل و بدقواره شدن
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ریخت

ریخت

ریخت
شکل، هیکل، قیافه
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
ریخت
فرهنگ فارسی عمید

ریخت

ریخت
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)،
ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
- بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)،
- بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است،
- خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

ریخته

ریخته
روان شده سرازیر گشته، پاشیده شده، ذوب شده، شربتی و دارویی که با شکر پرورده شده، تخم مرغ برشته، ساروج، نوعی شعر ملمع از فارسی و هندی (مستعمل در هند)
فرهنگ لغت هوشیار