هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردنهر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن