حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
درخت تاک صحرایی که به تازی کرمهالسوداء و به شیرازی سیاه دارو گویند. (ناظم الاطباء). درخت تاک صحرایی که مانند عشقه بر درختها پیچد. (از آنندراج) (از برهان). کرمهالسوداء. سیاه دارو. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اینالیس مالینا. کرم اسود. کرمهالسوداء. بوطانیه. میمون. فاشرشنین. فاشرستین. هزارجشان. (یادداشت مؤلف) ، شش روز اول از ماه شوال، یعنی پس از عید فطر که در آن شش روز روزه می دارند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ششه. (آنندراج). شش یندان. رجوع به ششه و شش یندان شود
درخت تاک صحرایی که به تازی کرمهالسوداء و به شیرازی سیاه دارو گویند. (ناظم الاطباء). درخت تاک صحرایی که مانند عشقه بر درختها پیچد. (از آنندراج) (از برهان). کرمهالسوداء. سیاه دارو. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اینالیس مالینا. کرم اسود. کرمهالسوداء. بوطانیه. میمون. فاشرشنین. فاشرستین. هزارجشان. (یادداشت مؤلف) ، شش روز اول از ماه شوال، یعنی پس از عید فطر که در آن شش روز روزه می دارند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ششه. (آنندراج). شش یندان. رجوع به ششه و شش یندان شود
شاعر و فصیح زبان. (آنندراج). آنکه قدر و مرتبۀ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی. آن جهان را بدین جهان مفروش گر سخندانی این سخن بنیوش. کسایی. چونکه در سرّ و علن داری سخندان را عزیز گردد اندر مدح تو سرّ سخندانان علن. سوزنی. گیرم که دل تو بی نیاز است از شاعر فاضل سخندان. خاقانی. ، دانا. (آنندراج). خردمند. عاقل: مردمان این ناحیت (پارس) مردمانیند سخندان و خردمند. (حدود العالم). که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت و همراه باد. فردوسی. سخندان چو رای ردان آورد سخن از ردان بر زبان آورد. عنصری (از لغت فرس اسدی ص 107). معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید، جلد، سخندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). چرا خاموش باشی ای سخندان چرا در نظم ناری درّ ومرجان. ناصرخسرو. اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 30). زمین بوسید شاپور سخندان که دایم باد خسرو شاد و خندان. نظامی. سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد آنگه بگوید سخن. سعدی
شاعر و فصیح زبان. (آنندراج). آنکه قدر و مرتبۀ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی. آن جهان را بدین جهان مفروش گر سخندانی این سخن بنیوش. کسایی. چونکه در سِرّ و علن داری سخندان را عزیز گردد اندر مدح تو سِرّ سخندانان علن. سوزنی. گیرم که دل تو بی نیاز است از شاعر فاضل سخندان. خاقانی. ، دانا. (آنندراج). خردمند. عاقل: مردمان این ناحیت (پارس) مردمانیند سخندان و خردمند. (حدود العالم). که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت و همراه باد. فردوسی. سخندان چو رای ردان آورد سخن از ردان بر زبان آورد. عنصری (از لغت فرس اسدی ص 107). معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید، جلد، سخندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). چرا خاموش باشی ای سخندان چرا در نظم ناری دُرّ ومرجان. ناصرخسرو. اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 30). زمین بوسید شاپور سخندان که دایم باد خسرو شاد و خندان. نظامی. سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد آنگه بگوید سخن. سعدی
قصبه ای جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش شهرستان دماوند. دارای 1850 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات، بنشن، قیسی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
قصبه ای جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش شهرستان دماوند. دارای 1850 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات، بنشن، قیسی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
بحیرۀ مرغزار اسبندان، ’بحیرۀ مرغزار شیدان’ بولایت فارس. حمدالله مستوفی گوید: در بهار بوقت آب خیز بحیره شود و بهنگام گرما خشک شود. دورش فرسنگی بود. (نزهه القلوب ج 3 ص 241).
بحیرۀ مرغزار اسبندان، ’بحیرۀ مرغزار شیدان’ بولایت فارس. حمدالله مستوفی گوید: در بهار بوقت آب خیز بحیره شود و بهنگام گرما خشک شود. دورش فرسنگی بود. (نزهه القلوب ج 3 ص 241).
یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ بند شود
یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ بند شود
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)