برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، ورغست، فرغست
بَرغَست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پَژَند، هَنجَمَک، هَجَند، مُجّه، مُچّه، بَلغَس، بَلغَست، وَرغَست، فَرغَست
گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان) (آنندراج). برغست: چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست. فرید احول (از جهانگیری)
گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان) (آنندراج). برغست: چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست. فرید احول (از جهانگیری)
زهر هر چیز تلخ کوشت، زهرگیاه حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، گبست، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل برای مثال روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد از آن دهانت کبست (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)
زهر هر چیز تلخ کوشت، زهرگیاه حَنظَل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، گَبَست، فَنگ، عَلقَم، خَربُزِۀ اَبوجَهل، پَژَند، پَهی، شَرَنگ، اَبوجَهل، کَرَنج، حَنظَلِه، پَهنور، کَبَستو، هِندِوانِۀ اَبوجَهل برای مِثال روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد از آن دهانت کبست (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)
رستنیی باشد تلخ شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربوزۀ تلخ گویند. (برهان). نام فارسی حنظل است. (حاشیۀ برهان چ معین). حنظل. (آنندراج) (مفاتیح العلوم) (از فرهنگ جهانگیری) ، گیاهی است که همچون زهر سخت ناخوش باشد. (اوبهی). گیاهی باشد طلخ. (فرهنگ اسدی). گیاهی باشد بغایت تلخ. (برهان). گیاهی است زهر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کبسته. (فرهنگ جهانگیری) (مفاتیح العلوم). کبستو. (فرهنگ جهانگیری). شجرۀ خبیثه. (یادداشت مؤلف) : که بارش کبست آید و برگ خون بزودی سر خویش بینی نگون. فردوسی. دگر کژی آرد بداد اندرون کبستش بود خوردن و آب خون. فردوسی. به شاخی همی یازی امروز دست که برگش بود زهر و بارش کبست. فردوسی. عیشهای بت پرستان تلخ کردی چون کبست روزهای دشمنان دین سیه کردی چو قار. فرخی. روز من گشت از فراق تو شب نوش من شد از آن دهانت کبست. (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 45). وین عیش چو قند کودکی را پیری چو کبست کرد و خربق. ناصرخسرو. نوش خواهی همی ز شاخ کبست عود جویی همی ز بیخ زرنگ. مسعودسعد. زین حریفان وفا و عهد مجوی از درخت کبست شهد مجوی. سنائی. لفظ او شیرین تری دعوی کند برانگبین این کسی داند که داند انگبین را از کبست. سوزنی. خاییدۀ دهان جهانم چونیشکر ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی. خاقانی. گر انگبین دهدت روزگار غره مشو که باز در دهنت همچنان کند که کبست. سعدی. منکر سعدی که ذوق عشق ندارد نیشکرش در دهان تلخ کبست است. سعدی. ، زهر هلاهل. (ناظم الاطباء) (برهان) ، در مؤید الفضلاءپوست نیشکر را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به حنظل و کبسته و کبستو شود
رستنیی باشد تلخ شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربوزۀ تلخ گویند. (برهان). نام فارسی حنظل است. (حاشیۀ برهان چ معین). حنظل. (آنندراج) (مفاتیح العلوم) (از فرهنگ جهانگیری) ، گیاهی است که همچون زهر سخت ناخوش باشد. (اوبهی). گیاهی باشد طلخ. (فرهنگ اسدی). گیاهی باشد بغایت تلخ. (برهان). گیاهی است زهر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کبسته. (فرهنگ جهانگیری) (مفاتیح العلوم). کبستو. (فرهنگ جهانگیری). شجرۀ خبیثه. (یادداشت مؤلف) : که بارش کبست آید و برگ خون بزودی سر خویش بینی نگون. فردوسی. دگر کژی آرد بداد اندرون کبستش بود خوردن و آب خون. فردوسی. به شاخی همی یازی امروز دست که برگش بود زهر و بارش کبست. فردوسی. عیشهای بت پرستان تلخ کردی چون کبست روزهای دشمنان دین سیه کردی چو قار. فرخی. روز من گشت از فراق تو شب نوش من شد از آن دهانت کبست. (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 45). وین عیش چو قند کودکی را پیری چو کبست کرد و خربق. ناصرخسرو. نوش خواهی همی ز شاخ کبست عود جویی همی ز بیخ زرنگ. مسعودسعد. زین حریفان وفا و عهد مجوی از درخت کبست شهد مجوی. سنائی. لفظ او شیرین تری دعوی کند برانگبین این کسی داند که داند انگبین را از کبست. سوزنی. خاییدۀ دهان جهانم چونیشکر ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی. خاقانی. گر انگبین دهدت روزگار غره مشو که باز در دهنت همچنان کند که کبست. سعدی. منکر سعدی که ذوق عشق ندارد نیشکرش در دهان تلخ کبست است. سعدی. ، زهر هلاهل. (ناظم الاطباء) (برهان) ، در مؤید الفضلاءپوست نیشکر را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به حنظل و کبسته و کبستو شود
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست، مولوی، عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه از ما ز تو تقصیر نیست، مولوی، بسته هر جوینده را که راه نیست بر خیالش پیش می آید که بیست، مولوی، رجوع به بیستادن شود
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست، مولوی، عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه از ما ز تو تقصیر نیست، مولوی، بسته هر جوینده را که راه نیست بر خیالش پیش می آید که بیست، مولوی، رجوع به بیستادن شود
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. رجوع به شبشت شود
چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. رجوع به شبشت شود
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است