جدول جو
جدول جو

معنی تبست

تبست
(تَ بَ)
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) :
دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست.
آغاجی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا