جدول جو
جدول جو

معنی یاغ - جستجوی لغت در جدول جو

یاغ
روغن، (غیاث) (آنندراج)، اسم ترکی دهن است، (تحفه) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یاغ
سرکش، طاغی، گردنکش، نافرمان، یاغی
متضاد: رام، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیاغ
تصویر گیاغ
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاغی
تصویر یاغی
سرکش، نافرمان، متمرد، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاغیگری
تصویر یاغیگری
نافرمانی، سرکشی، تمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیاغ
تصویر صیاغ
کسی که با دروغ سخن را آرایش دهد، دروغ پرداز، زرگر، ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاغ
تصویر ایاغ
پیاله ای که در آن شراب بخورند، جام، ساغر، ساتگین، برای مثال یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست / یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ (حافظ - ۱۰۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی گیاه است که علف باشد، (از فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) :
عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزدگیاغ،
بهرامی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سرکشی. نافرمانی. عصیان: آوازۀ یاغیگری و ف تنه نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیاصلاح الدین) ببخشید و چون به ولایت خود به وقت دیگر باز یاغیگری آغاز نهاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 41)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرکب از ’یار’ + ’ور’ پسوند، مددکار. معین:
تو او را به هر کار شو یارور
چنان کن که از تو نماید هنر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل با 140 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا)
جمع واژۀ صائغ. (اقرب الموارد). رجوع به صائغ شود
لغت نامه دهخدا
پسر امیر چوپان که مدتی در شیراز امارت و مدتی نیز در حکومت تبریز شرکت داشت، رجوع به ذیل جامعالتواریخ و حبیب السیر جزو دوم از مجلد سوم شود
پسر شیخ علی ایناق از سرداران معاصر سلطان احمد جلایری که در حدود 784 هجری قمری میزیسته است، رجوع به ذیل جامع التواریخ ص 222 و 223 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
یغما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش نازلو حومه شهرستان ارومیّه، با 280 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه، با 350 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
این کلمه ترکی در تاریخ مبارک غازانی آمده است و با مصدر کردن به کار رفته و از عبارت مفهوم می شود که معنی تیمارداری و تعهد بسبب کوفتگی می دهد و اگر جزء اول کلمه یاغ به معنی روغن باشد، معنی روغن مالی دارد: شهزاده غازان هشت ساله بود آنجا نخچیر زد و چون اول شکار بود جهت یاغلامیشی دست او سه روز در دامغان توقف نمودند، (تاریخ مبارک غازانی ص 9)، و قورچی بوقا که مرگان بود یعنی شکار نیکو می زد شهزاده غازان را یاغلامیشی کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 9)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یا)
زرگر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) ، دروغگو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کاسه و پیالۀ شرابخوری. (برهان) (هفت قلزم) (غیاث). پیالۀ شرابخوری و با لفظ ریختن و کشیدن و زدن و بر لب نهادن و بر کف داشتن مستعمل است. (آنندراج). پیاله و کاسه ای که با آن شراب بخورند. (ناظم الاطباء) :
چنان روشن از می بلورین ایاغ
کزو کوردیدی بشب چون چراغ.
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 346).
می زردبد در بلورین ایاغ
چو در آب پاک از نمایش چراغ.
اسدی.
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ.
حافظ.
نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی
ایاغ لاله بین برکف صلا زن باده خواران را.
یغمای جندقی.
، به انگشت اشاره نمودن از پیش. (آنندراج) (منتهی الارب). مقابل ایماء که اشاره کردن از پس است تا پس ماند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناگوار شدن شیر بچه را، مأخوذ از وبا. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ائباء شود
لغت نامه دهخدا
ارزانی، فراخی، (منتهی الارب)، ارزانی، فراخی، بسیاری مأکولات، (ناظم الاطباء)،
سیل، بدل اسم است روغ را، (ناظم الاطباء)، سیلان، اسم است روغ را، (منتهی الارب)، خاک، و گویند خاک کوبیده و نرم، (از اقرب الموارد)، رجوع به روغ شود
لغت نامه دهخدا
بی فرمان، (آنندراج)، سرکش، نافرمان، اهل طغیان، طاغی:
مطیعش را ز می پرباد گشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی،
نظامی،
این علم و ادراک را به دست تو میدهند می نگر که به که میدهند و از بهر چه میدهند از بهر آن تا با یاغی جنگی نه آنکه بر وی یاغی شوی، (کتاب المعارف)، یکساعت چون توانائی یافتی یاغی شدی، (کتاب المعارف)، در بادغیس به حدود رباط یاغی از لشکر یاغی معدودی چند یافتند، (لباب الالباب ص 530)، و دیگر آنکه آن جماعت از بلاد یاغی اند فرمود که هیچکس با من یاغی نیست، (جهانگشای جوینی)،
ز آنکه انسان در غنا طاغی شود
همچو سیل خواب من یاغی شود،
مولوی،
حصار قلعۀ یاغی، به منجنیق مده
ببام قصربرافکن کمند گیسو را،
سعدی،
و حال یاغی شدن محمود شاه و اشیاع او و ... عرضه داشتند، (تاریخ غازانی ص 130)، چون همواره بر گذر بود و توقف نمینمود، (اسکندر) بعد از غیبت او دیگر بار یاغی میشدند، (تاریخ غازانی ص 349)، معلوم شد که جمعی قزاونه که ایشان را در هزاره جهت آتابای در آورده بودند سر فتنه دارند و کنگاج کرده اند که یاغی شده مراجعت نمایند، (تاریخ غازانی ص 28)، اما بسبب آنکه با ولی نعمت خود یاغی شد مذموم زبانهای خاص و عام و ملوم لسانهای کرام و لئام گشت، (تاریخ غازانی ص 44)، و بعضی ولایات یاغی که نزدیک باشد، (رشیدی)،
- یاغی طاغی، سرکش و نافرمان و طغیان کننده،
- ، دشمن، (ناظم الاطباء) : به خلاف آن یاغی طاغی که ... نبخشم این ملک را مگر به خسیس ترین بندگان، (گلستان سعدی)،
،
زمین و ارض و خاک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاه نبات: عجب نیست از سوز من گر بباغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ. (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاغی
تصویر یاغی
بی فرمان، سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاغ
تصویر ایاغ
ترکی ساغر جام پیلیا پا رجل، کاسه پیاله شرابخواری جام ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاغ
تصویر صیاغ
دروغ پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاغی گشتن
تصویر یاغی گشتن
نافرمان شدن ازاطاعت بدر شدن و، دشمن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاغی گری
تصویر یاغی گری
((گَ))
دشمنی، عداوت، سرکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایاغ
تصویر ایاغ
هم پیاله، ساغر، پیاله شرابخوری، دوست و رفیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیاغ
تصویر کیاغ
گیاه، علف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاغی
تصویر یاغی
((غِ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیاغ
تصویر گیاغ
گیاه، نبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاغی
تصویر یاغی
سرکش
فرهنگ واژه فارسی سره
سرکش، شورشی، طغیانگر، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، نافرمان
متضاد: رام
متضاد: مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجاسر، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی
متضاد: اطاعت
متضاد: فرمانبری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام چاهی در کوه ایل ملی رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی