جدول جو
جدول جو

معنی یاب - جستجوی لغت در جدول جو

یاب
ضایع، نابود، بیهوده، هرزه، یاوه، به کارنیامدنی، برای مثال جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه ست و یاب (سوزنی - لغتنامه - یاب)، دنیا خود جست و نجستی تو دین / چیست به دست تو به جز باد و یاب (ناصرخسرو - ۱۴۱)
روی، سیما، صورت
پسوند متصل به واژه به معنای یابنده مثلاً کامیاب، شرفیاب
پسوند متصل به واژه به معنای یافته شده مثلاً کم یاب، نایاب
تصویری از یاب
تصویر یاب
فرهنگ فارسی عمید
یاب
پیداکننده، یابنده، (برهان)، یابنده، (جهانگیری) (آنندراج)، یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود، و راهیاب پیدا کننده راه، و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته است و نیک بخت و سعادتمند، (از ناظم الاطباء)، یاب نعت فاعلی مرخم (برابر با ریشه مضارع فعل) است که جز در ترکیب بکار نرود مگر بندرت و در ترکیب، صفت فاعلی (= یابنده) و صفت مفعولی (= یافت) سازد، صفت فاعلی مانند کامیاب، راه یاب، گنج یاب، فیض یاب، شرفیاب، ارتفاع یاب، جهت یاب، دقیقه یاب، سخن یاب، دست یاب، دیریاب، زودیاب، چاره یاب، دولتیاب، سودیاب، جنس یاب (در شعر خاقانی)، زاویه یاب، قعریاب، نکته یاب، نصرت یاب، صفت مفعولی (=یافت) مانند نایاب، کمیاب، دیریاب، دشواریاب، با الحاق ’یاء’ مصدری به آخر ترکیبات مذکور حاصل مصدر مرکب ساخته می شود، چون کمیابی، شرفیابی، نکته یابی، جهت یابی و جز آنها، برخی از ترکیبات هم در معنی فاعلی و هم در معنی مفعولی بکار روند، چنانکه زودیاب هم به معنی زودیافته و هم زودیابنده (تیزفهم و سریعالانتقال) آمده است، اینک ترکیبات کلمه با شواهد:
- ادایاب، مدرک اطوار و حرکات شیرین:
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای،
صائب،
- تنگیاب، نادر، کمیاب:
با رخم زر و زریر و با دلم اندوه و غم
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز ازمن ببرد و هشت چیز تنگیاب،
فرخی،
خاقانیا وفامطلب ز اهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد،
خاقانی،
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگیاب،
خاقانی،
سپاهی عزب پیشه و تنگیاب،
نظامی،
به آسانی بیابی سراین کار
که کاری سخت و سری تنگیاب است،
عطار،
- جنس یاب، یابندۀ جنس، که جنس یافته باشد:
دیدم آری هزار جنس طلب
لیک یک جنس یاب نشنیدم،
خاقانی،
- دستیاب، دسترسی، وصول:
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دستیاب،
فردوسی،
گر او را بدی بر تو بر دستیاب
به ایران کشیدی رد افراسیاب،
فردوسی،
-، دست یابنده، چیره، مسلط:
تو آنگه که بر من شوی دستیاب
زنی بیوه را داده باشی جواب،
نظامی،
- دشواریاب، صعب الحصول:
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود واده جواب،
مولوی،
- دیریاب، کندذهن، بلید:
کسی را که مغزش بود با شتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب
فردوسی،
همی گشت گردون شتاب آمدش
شب تیره را دیریاب آمدش،
فردوسی،
دل تیره ز اندیشۀ دیریاب
همی تخت شاهی نمودش به خواب،
فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2301)،
به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب می چکدش،
خاقانی،
- زودیاب، سریعالانتقال:
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش به خواب،
فردوسی،
که چون خواست کینه ز افراسیاب
به رنج فراوان شه زودیاب،
فردوسی،
همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر بارۀ زودیاب،
فردوسی،
گر چه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد ازو فاضل شده است و زودیاب،
ناصرخسرو،
و در این شعر فرخی میان یاب و جزء اول آن (زود) کلمه ’اندر’ حرف اضافه فاصله شده است:
دررسیده است به علم و برسیده به سخن
پیش بینیش به اندیشۀ زود اندریاب،
- سخن یاب،دریابندۀ سخن، مدرک معانی:
لنگ دونده است گوش نی و سخن یاب
گنگ فصیح است چشم نی و جهان بین،
رودکی،
- کامیاب، کامروا:
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کام جوی و کامیاب،
خاقانی،
خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را
تحفۀ نوروز ساز پیش شه کامیاب،
خاقانی،
- کمیاب، تنگیاب، نادر:
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کمیاب است روآن را بجو،
مولوی،
وقتی که آب کمیاب است بترتیب سفینه می پردازد، (حبیب السیر جزو ج 1 ص 12)،
- گنج یاب، یابندۀ گنج:
چرا روی آن کس که شد گنج یاب
ز شادی برافروخت چون آفتاب،
نظامی،
- نایاب، نادر، عزیزالوجود:
نیست در ایام چیزی از وفا نایابتر
کیمیا شد اهل بل کز کیمیا نایابتر،
خاقانی،
جان کم است آن صورت بیتاب را
زو بجو آن گوهر نایاب را،
مولوی،
- نصرت یاب، پیروز، ظفر یابنده:
ز برگ و برف پراز زر و سیم گردد باغ
چو خانه ولی شهریار نصرت یاب،
مسعودسعد،
جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمود شاه نصرت یاب،
مسعودسعد،
علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش
همان کند که بدین ذوالفقار نصرت یاب،
خاقانی،
،
و در این شعر منوچهری ’یاب’ به معنی یافته است:
گفت اگر شیر ز مادر نبود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
یاب
نابود و هرزه و بی ماحصل، ضایع و بکار نیامدنی، (برهان)، هرزه و بی معنی، (آنندراج)، نابود و هرزه و بی معنی، (جهانگیری)، نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود، (ناظم الاطباء) :
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد و یاب،
ناصرخسرو،
جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم
جزبه مهر او هنر جستن همه یاوه است و یاب،
سوزنی،
،
صورت و پیکر، (از شعوری)، روی و سیما و صورت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یاب
نابود و هرزه وبی معنی، فانی و بیفایده پیدا کننده، یابنده
تصویری از یاب
تصویر یاب
فرهنگ لغت هوشیار
یاب
در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید، دیریاب، فلزیاب
تصویری از یاب
تصویر یاب
فرهنگ فارسی معین
یاب
نابود، ضایع، بیهوده
تصویری از یاب
تصویر یاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیاب
تصویر عیاب
بسیار عیب کننده، بسیار عیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن، دور شدن از نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشتن، برگشتن، بازآمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
یابنده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ثوب، جامه ها:
اینکه توبینی نه همه مردمند
بلکه ذئابند بزیر ثیاب،
ناصرخسرو،
در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب،
ناصرخسرو،
، تعلق ّ بثیاب اﷲ، ای بأستارالکعبه، فلان طاهر الثیاب، پاک است از عیوب، اعمال، أن المیت لیبعث فی ثیابه، (حدیث)، ثیاب قبطیه، کتان باریک سفید و غیر آن که بقبط منسوب است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پایاب که بن حوض و ته دریا باشد و به عربی قعر گویند. (برهان). پایاب. ته دریا. بن دریا. قعر.
- بی پیاب، بی پایاب، جائی که پا بقعر آن نرسد. (انجمن آرا).
، نهایت هرچیز، تاب و طاقت. (برهان). و رجوع به پایاب شود
لغت نامه دهخدا
بندر از دهستان دهواست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 750 تن سکنه دارد و به وسیلۀ خورتیاب به دریای عمان متصل است و کرجی های موتوری و بادبانی به آن بندر وارد میشوند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا)
از ’ب ی ب’، سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا)
آتش زنۀ آتش ناگیرنده و آتش نادهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : منه سعیه فی خیاب بن هیاب، یعنی در زیان و خسارت است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یا)
سقاء. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه). و منه حدیث عکرمه: و کان طالوت ایاباً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِفْ)
بازگشتن بوطن، (آنندراج)، بازگشتن، (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (منتهی الارب) : ره سپرش را نه از ذهاب خبر است و نه از ایاب، (ترجمه تاریخ یمینی)، پای، (غیاث) (آنندراج)، رجوع به ایاغ شود
لغت نامه دهخدا
خرمابنی است در بصره، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاب
تصویر جیاب
جمع جیب، گریبان ها بریک ها جمع جیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاب
تصویر پیاب
ته دریا، قعرآب، نهایت هرچیز، تاب وطاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاب
تصویر سیاب
خرما غوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته، آب آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاب
تصویر عیاب
آک نهنده سینه ها، دل ها، جمع عیبه، کیسه های چرمین جامه دان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاب
تصویر طیاب
بوی خوش، نیک پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاب
تصویر پیاب
ته آب، بخش کم عمق آب، گرداب، راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت، گذرگاه، مقاومت و ایستادگی، کنایه از موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد، گدار، پایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
((اِ))
برگشتن، باز آمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
((ثِ))
جمع ثوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره