بقصد کاری دست درازکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد و آهنگ و اراده کننده. (برهان). قصدکننده. (سروری) : وزان پس چنین گفت بهرام را که هرکس که جویا بود کام را چو در خور بجوید بیابد همان دراز است یازنده دست زمان. فردوسی. هر سعادت کز وجود سعداکبر فایض است سوی ذات او چو جان سوی خرد یازنده باد. ابن یمین. ، کشنده. - یازنده سر، سرکش: بترسیدکز وی رسد پیشتر جهانگیر بهرام یازنده سر. فردوسی. ، دراز. طولانی. ممتد. ممدود. کشیده: یازنده شبی از غم او آنکه درست است از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره. خسروی (از لغت فرس ص 512). شد آکنده بلورین بازوانش چو یازنده کمند گیسوانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یازنده کار زار کند. ناصرخسرو. یازنده تر از روزشماری ای شب تاریکتر ار زلف نگاری ای شب. معزی. ، نموکننده. بالنده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : همان سرو یازنده شد چون کمان ندارم گران گر سرآید زمان. فردوسی. گشت یازنده چو اندر شب مهتاب خیار. سوزنی. به دربای آن سرو یازنده بالا کف راد خود را سوی کیسه یازی. سوزنی. ، حرکت کننده. جنبش کننده. (رشیدی) ، درازکننده در خرامنده. متمایل، اسد، شیر یازنده. (منتهی الارب)
بقصد کاری دست درازکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد و آهنگ و اراده کننده. (برهان). قصدکننده. (سروری) : وزان پس چنین گفت بهرام را که هرکس که جویا بود کام را چو در خور بجوید بیابد همان دراز است یازنده دست زمان. فردوسی. هر سعادت کز وجود سعداکبر فایض است سوی ذات او چو جان سوی خرد یازنده باد. ابن یمین. ، کشنده. - یازنده سر، سرکش: بترسیدکز وی رسد پیشتر جهانگیر بهرام یازنده سر. فردوسی. ، دراز. طولانی. ممتد. ممدود. کشیده: یازنده شبی از غم او آنکه درست است از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره. خسروی (از لغت فرس ص 512). شد آکنده بلورین بازوانش چو یازنده کمند گیسوانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یازنده کار زار کند. ناصرخسرو. یازنده تر از روزشماری ای شب تاریکتر ار زلف نگاری ای شب. معزی. ، نموکننده. بالنده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : همان سرو یازنده شد چون کمان ندارم گران گر سرآید زمان. فردوسی. گشت یازنده چو اندر شب مهتاب خیار. سوزنی. به دربای آن سرو یازنده بالا کف راد خود را سوی کیسه یازی. سوزنی. ، حرکت کننده. جنبش کننده. (رشیدی) ، درازکننده در خرامنده. متمایل، اُسد، شیر یازنده. (منتهی الارب)
پیداکننده. واجد. که یابد. ج، یابندگان. مرخم یابنده، ’یاب’ است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود: به هر زیر برگی شتابنده ای است به هر منزلی راه یابنده ای است. نظامی. یابندۀ فتح کان جزع دید بخشود و گناهشان ببخشید. نظامی. چنین زد مثل شاه گویندگان که جویندگانند یابندگان. نظامی. سایۀ حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود. مولوی. جست او را تا ز جان بنده بود لاجرم جوینده یابنده بود. مولوی. - امثال: جوینده یابنده است
پیداکننده. واجد. که یابد. ج، یابندگان. مرخم یابنده، ’یاب’ است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود: به هر زیر برگی شتابنده ای است به هر منزلی راه یابنده ای است. نظامی. یابندۀ فتح کان جزع دید بخشود و گناهشان ببخشید. نظامی. چنین زد مثل شاه گویندگان که جویندگانند یابندگان. نظامی. سایۀ حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود. مولوی. جست او را تا ز جان بنده بود لاجرم جوینده یابنده بود. مولوی. - امثال: جوینده یابنده است
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
صاحب. خداوند. مالک: گروهی خداوندۀ چارپای گروهی خداوند کشت و سرای. فردوسی. چنان باشد که در زمین مردمان و بر چه ویران بنا می افکنی. باری بنا چنان افکن که اگر خداونده بیاید و آنرا ویران کند، چوبی بماندکه با خود ببری. (کتاب المعارف). آن خرک را اگر جامه و یا بارش فروگیرند جفته درانداختن گیرد، اما از خداونده نجهد. (کتاب المعارف) ، آقا. مولی. بزرگ: جاه و مال می طلبی اگر از بهر آن می طلبی تا خداونده باشی، محال می طلبی زیرا که چندین هزار آدمی خداونده نشدند تو نیز هم نشوی. (کتاب المعارف)
صاحب. خداوند. مالک: گروهی خداوندۀ چارپای گروهی خداوند کشت و سرای. فردوسی. چنان باشد که در زمین مردمان و بر چه ویران بنا می افکنی. باری بنا چنان افکن که اگر خداونده بیاید و آنرا ویران کند، چوبی بماندکه با خود ببری. (کتاب المعارف). آن خرک را اگر جامه و یا بارش فروگیرند جفته درانداختن گیرد، اما از خداونده نجهد. (کتاب المعارف) ، آقا. مولی. بزرگ: جاه و مال می طلبی اگر از بهر آن می طلبی تا خداونده باشی، محال می طلبی زیرا که چندین هزار آدمی خداونده نشدند تو نیز هم نشوی. (کتاب المعارف)
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداء اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداءِ اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از لهستانی، نوعی جامۀ دارای باشلق ضخیم. (از دزی ج 2 ص 847). جامۀ پشم زفت و خشن و ستبر و فراخ که بر روی دیگر جامه ها پوشند. قسمی جبۀ نمدین. روپوشی نمدین خشن با شلاله های پشمین. شنلی فراخ یک پارچه از نمد مالیده. یاپونچی
مأخوذ از لهستانی، نوعی جامۀ دارای باشلق ضخیم. (از دزی ج 2 ص 847). جامۀ پشم زفت و خشن و ستبر و فراخ که بر روی دیگر جامه ها پوشند. قسمی جبۀ نمدین. روپوشی نمدین خشن با شلاله های پشمین. شنلی فراخ یک پارچه از نمد مالیده. یاپونچی
نقب زن و چاه جوی را گویند و به عربی نقّاب خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آنکه زمین را بکاود. کاونده و نقب زننده، بدین جهت گورشکاف و کفن دزد را گویند. و شکاوند مخفف شکافنده است وآنرا شکاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شکافنده. (فرهنگ فارسی معین). کاونده. (ناظم الاطباء). ورجوع به شکافنده شود، گورشکاف و کفن دزد. (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج)
نقب زن و چاه جوی را گویند و به عربی نَقّاب خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آنکه زمین را بکاود. کاونده و نقب زننده، بدین جهت گورشکاف و کفن دزد را گویند. و شکاوند مخفف شکافنده است وآنرا شکاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شکافنده. (فرهنگ فارسی معین). کاونده. (ناظم الاطباء). ورجوع به شکافنده شود، گورشکاف و کفن دزد. (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج)