جدول جو
جدول جو

معنی یااونده - جستجوی لغت در جدول جو

یااونده
پایتخت کشور آفریقایی کامرون است. 57700 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یابنده
تصویر یابنده
پیدا کننده، یابنده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
کسی که جایی را می کاود، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، دست مالنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراونده
تصویر تراونده
کوزه یا ظرفی که نم پس بدهد یا آب از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاونده
تصویر شکاونده
کاونده، نقب زن، شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، فالق، کافنده، شکوفنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
قصد کننده، آهنگ کننده، دست اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
بقصد کاری دست درازکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد و آهنگ و اراده کننده. (برهان). قصدکننده. (سروری) :
وزان پس چنین گفت بهرام را
که هرکس که جویا بود کام را
چو در خور بجوید بیابد همان
دراز است یازنده دست زمان.
فردوسی.
هر سعادت کز وجود سعداکبر فایض است
سوی ذات او چو جان سوی خرد یازنده باد.
ابن یمین.
، کشنده.
- یازنده سر، سرکش:
بترسیدکز وی رسد پیشتر
جهانگیر بهرام یازنده سر.
فردوسی.
، دراز. طولانی. ممتد. ممدود. کشیده:
یازنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروی (از لغت فرس ص 512).
شد آکنده بلورین بازوانش
چو یازنده کمند گیسوانش.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
در زمی اندر نگر که چرخ همی
با شب یازنده کار زار کند.
ناصرخسرو.
یازنده تر از روزشماری ای شب
تاریکتر ار زلف نگاری ای شب.
معزی.
، نموکننده. بالنده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان سرو یازنده شد چون کمان
ندارم گران گر سرآید زمان.
فردوسی.
گشت یازنده چو اندر شب مهتاب خیار.
سوزنی.
به دربای آن سرو یازنده بالا
کف راد خود را سوی کیسه یازی.
سوزنی.
، حرکت کننده. جنبش کننده. (رشیدی) ، درازکننده در خرامنده. متمایل، اسد، شیر یازنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
پیداکننده. واجد. که یابد. ج، یابندگان. مرخم یابنده، ’یاب’ است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود:
به هر زیر برگی شتابنده ای است
به هر منزلی راه یابنده ای است.
نظامی.
یابندۀ فتح کان جزع دید
بخشود و گناهشان ببخشید.
نظامی.
چنین زد مثل شاه گویندگان
که جویندگانند یابندگان.
نظامی.
سایۀ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود.
مولوی.
جست او را تا ز جان بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود.
مولوی.
- امثال:
جوینده یابنده است
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
جستجو کننده. (یادداشت مؤلف). تفحص کننده. (آنندراج). ج، کاوندگان:
و دیگر که اند از پراکندگان
بدآموز و بدخواه کاوندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
عبدالله معروف به راوندی رئیس فرقۀراوندیه. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ص 272). رجوع به راوندیه و راوندی (عبدالله) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(اِیْ وَ دِ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 291 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
تابنده. رجوع به تابنده شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ دَ / دِ)
صاحب. خداوند. مالک:
گروهی خداوندۀ چارپای
گروهی خداوند کشت و سرای.
فردوسی.
چنان باشد که در زمین مردمان و بر چه ویران بنا می افکنی. باری بنا چنان افکن که اگر خداونده بیاید و آنرا ویران کند، چوبی بماندکه با خود ببری. (کتاب المعارف). آن خرک را اگر جامه و یا بارش فروگیرند جفته درانداختن گیرد، اما از خداونده نجهد. (کتاب المعارف) ، آقا. مولی. بزرگ: جاه و مال می طلبی اگر از بهر آن می طلبی تا خداونده باشی، محال می طلبی زیرا که چندین هزار آدمی خداونده نشدند تو نیز هم نشوی. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بازشونده: قشع، ابر پراکنده رونده و گشاده و واشونده از هوا. (منتهی الارب). و رجوع به بازشونده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ)
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداء اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مأخوذ از لهستانی، نوعی جامۀ دارای باشلق ضخیم. (از دزی ج 2 ص 847). جامۀ پشم زفت و خشن و ستبر و فراخ که بر روی دیگر جامه ها پوشند. قسمی جبۀ نمدین. روپوشی نمدین خشن با شلاله های پشمین. شنلی فراخ یک پارچه از نمد مالیده. یاپونچی
لغت نامه دهخدا
(شِ وَ دَ / دِ)
نقب زن و چاه جوی را گویند و به عربی نقّاب خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آنکه زمین را بکاود. کاونده و نقب زننده، بدین جهت گورشکاف و کفن دزد را گویند. و شکاوند مخفف شکافنده است وآنرا شکاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شکافنده. (فرهنگ فارسی معین). کاونده. (ناظم الاطباء). ورجوع به شکافنده شود، گورشکاف و کفن دزد. (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاونده
تصویر خاونده
خداوند صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، حس لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداونده
تصویر خداونده
مالک صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
تفحص کننده تجسس کننده، کننده حفار، بحث کننده، ستیزه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاونده
تصویر لاونده
تازی گشته کشه شاه اسپرم رومی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یابنده
تصویر یابنده
پیدا کننده، واجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
آهنگ و اداره کننده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاونده
تصویر شکاونده
شکافنده، نقب زن چاه جوی نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاوند
تصویر یاوند
((وَ))
پادشاه، جمع یاوندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
((بِ وَ دِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
((وَ دِ))
جستجوکننده، مفتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
((زَ د))
قصدکننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یابنده
تصویر یابنده
((بَ د))
دریابنده، درک کننده، پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یابنده
تصویر یابنده
کاشف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داونده
تصویر داونده
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
قصد کننده
فرهنگ واژه فارسی سره