زنگ، از آفات نباتی که قارچ های ذره بینی انگل در بعضی از گیاهان تولید می کند، ژنگ، ژنگه محور در علم زیست شناسی دومین مهرۀ گردن انسان که بعد از مهرۀ اطلس قرار دارد، سنگ آسیا
زَنگ، از آفات نباتی که قارچ های ذره بینی انگل در بعضی از گیاهان تولید می کند، ژَنگ، ژَنگِه محور در علم زیست شناسی دومین مهرۀ گردن انسان که بعد از مهرۀ اطلس قرار دارد، سنگ آسیا
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده: آن اسیران را بجز دوری نبود دیدن فرعون دستوری نبود. که فتادندی بره در پیش او بهر آن یاسه بخفتندی برو. مولوی. یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر درگه و بی گه لقای آن امیر. مولوی. یاسه شددر جهان به یرلغخان که کنند از قتال کوته چنگ چشم برهم زند ز تیهو باز چشم کوته کند ز غرم پلنگ اینهمه یاسه های سخت برفت یار با ما هنوز بر سر جنگ. نزاری قهستانی. رجوع به یاسا شود
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده: آن اسیران را بجز دوری نبود دیدن فرعون دستوری نبود. که فتادندی بره در پیش او بهر آن یاسه بخفتندی برو. مولوی. یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر درگه و بی گه لقای آن امیر. مولوی. یاسه شددر جهان به یرلغخان که کنند از قتال کوته چنگ چشم برهم زند ز تیهو باز چشم کوته کند ز غرم پلنگ اینهمه یاسه های سخت برفت یار با ما هنوز بر سر جنگ. نزاری قهستانی. رجوع به یاسا شود
زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفاره، آسۀ غله. المصفور، گرسنۀ آسه زده. (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد، اصل السوس. ریشه شیرین بیان، قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطینی آن را لیسیوم بارباروم گویند زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبسته: چو ابر کف شه تقاطر نماید زر از آسۀ طمع سائل بروید. منجیک. و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراًآسه صحیح است، آس. آسیا. رحی
زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفاره، آسۀ غَله. المصفور، گرسنۀ آسه زده. (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد، اصل السوس. ریشه شیرین بیان، قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطینی آن را لیسیوم بارباروم گویند زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته: چو ابر کف شه تقاطر نماید زر از آسۀ طَمْع سائل بروید. منجیک. و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراًآسه صحیح است، آس. آسیا. رحی
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را. پوربهای جامی (از جهانگیری) مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان. - امثال: پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را. پوربهای جامی (از جهانگیری) مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان. - امثال: پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
ارۀ درودگری. (از برهان). ارۀ درودگران باشد. (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی). اره را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) : به یوسه ببرند چوب سکند که تا پای خونی درآرد به بند. اسدی
ارۀ درودگری. (از برهان). ارۀ درودگران باشد. (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی). اره را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) : به یوسه ببرند چوب سکند که تا پای خونی درآرد به بند. اسدی