جدول جو
جدول جو

معنی یاسه

یاسه
یاسا، رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یاسه

یاسه

یاسه
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده:
آن اسیران را بجز دوری نبود
دیدن فرعون دستوری نبود.
که فتادندی بره در پیش او
بهر آن یاسه بخفتندی برو.
مولوی.
یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر
درگه و بی گه لقای آن امیر.
مولوی.
یاسه شددر جهان به یرلغخان
که کنند از قتال کوته چنگ
چشم برهم زند ز تیهو باز
چشم کوته کند ز غرم پلنگ
اینهمه یاسه های سخت برفت
یار با ما هنوز بر سر جنگ.
نزاری قهستانی.
رجوع به یاسا شود
لغت نامه دهخدا

یاسه

یاسه
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را
مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را.
پوربهای جامی (از جهانگیری)
مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان.
- امثال:
پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
لغت نامه دهخدا

یاسه

یاسه
آرزو، هوس بسیار کردن، دلتنگی، فلزی قلاب ماننداست که به وسیله ی تسمه ی چرمی یک متری، پالان
فرهنگ گویش مازندرانی

پاسه

پاسه
میل کردن بهر چیز آزمندی، تاسه تلواسه، غم. اندوه و فشردن گلو. توضیح ظاهرا این صورت مصحف (تاسه) است
فرهنگ لغت هوشیار