جدول جو
جدول جو

معنی گینج - جستجوی لغت در جدول جو

گینج(نِ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 5هزارگزی شمال قیس آباد. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 27 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیج
تصویر گیج
کم هوش، سرگشته، حیران، کالیو، پکر، گیج و گنگ، آسیون، آسمند، کالیوه، واله، کالیوه رنگ، مستهام، خلاوه، گیج و ویج، هامی، سرگردان
گیج و گنگ: حیران، سرگشته
گیج و ویج: سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گینه
تصویر گینه
آبگینه، شیشه، بلور، آیینه، تنگ بلور، شیشۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، برنگ، کرنج، ارز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
چین و شکن، گره،
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، پیغوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گین
تصویر گین
پسوند متصل به واژه به معنای آلوده و انباشته مثلاً اندوهگین، شرمگین، شوخگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنج
تصویر گنج
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ وَ کِ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری سیردان و 24 هزارگزی باختر شوسۀ قزوین به رشت. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 329 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میگردد و محصول آن غلات، بنشن، گردو و عسل است. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو صعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیای-ی ای-ران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ وا)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 20هزارگزی غرب رزن و 8هزارگزی جنوب دمق، در دامنۀ سردسیری واقع است و 387 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
مخفف آبگینه است که آینه باشد. (از برهان قاطع) (الفاظ الادویه). شیشه. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). آنچه از او آینه کردندی:
هرکه دل از مهر تو چو گینه ندارد
ز آتش غم در گداز باد چو گینه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ)
جمهوری گینه نام سرزمینی است در قسمت شرقی افریقا و غرب اقیانوس اتلانتیک و شمال گینۀ پرتقال و جمهوری سنگال و مالی و در مشرق ماله و ساحل عاج و در جنوب لیبری و مستعمرۀ انگلیسی سرالیون این جمهوری سابقاً متعلق به فرانسه و پرتقال بود ولی به موجب قانونی که به تصویب جمهوری پنجم فرانسه رسید، در 23 سپتامبر 1958 از جامعۀ فرانسه مجزا گردید و در روز دوم اکتبر همان سال حکومت مستقل جمهوری را تشکیل داد. گینه پس از تصویب قانون اساسی در سال 1960 به عضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شد. پایتخت جمهوری گینه کوناکری و مساحت آن در حدود صدهزار میل مربع است و جمعیت آن (بنا بر آمار 1959 سازمان ملل) در حدود دو میلیون و 706هزار تن و بیرق آن از رنگهای سرخ و زرد و سبز تشکیل شده و واحد پول این کشور فرانک گینه است. سرزمین گینه دارای منابع عظیم بوکسیت، الماس، طلا و آهن می باشد. محصول عمده آن غلات، برنج، موز، قهوه، ارزن و بادام کوهی است و صادرات آن قهوه، عسل، موز، آهن خام و آلومینیوم خام می باشد. (از دائره المعارف آمریکانا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوعی از اقلیمیاست و آن رادر جزیره قبرس در معدن مس یابند. نیلج است و نزد بعضی نوعی از اقلیمیای مس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ جَ / جِ)
نام درختی است صمغدار. (یادداشت مؤلف). جهودانه. شائکه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
چین و شکنج، کنج و گوشه و بیغولۀ خانه. (برهان) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
برنج خوردنی که به عربی ارز خوانند. (الفاظ الادویه) (برهان). و به هندوی چاول گویند:
زبانش برون کرد همرنگ صنج
برآنسان که از پیش خوردی گرنج.
فردوسی.
و آن گرنج و آن شکر برداشت پاک
وندر آن دستارآن زن بست خاک.
رودکی (سعید نفیسی ص 1077).
مشتری دلالت دارد بر... گندم و جو و گرنج و ذرت و نخود و بادام و کنجید. (التفهیم ابوریحان). زن دیگ برنهاد و از بهر او گرنج پخت. (سندبادنامه ص 290). اگر من در گرنج خواستن الحاح کردم گرنج زیادت گرفتم. (سندبادنامه ص 291)
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ)
دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 149هزارگزی جنوب خاوری قاین، سر راه مالرو عمومی شاهدخ به امام زاده سلطان واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 218 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
شیار و آهن قلبه و سپار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
فینک. حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه). قیشور. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
گوشه، بیغوله، کنج
فرهنگ لغت هوشیار
پسوندی است که باخر اسم ملحق شود و دال بردارندگی واتصاف است: آزرمگین بیمارگین خشمگین دردگین سهمگین شرمگین گرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینج
تصویر لینج
تازی گشته لینگ جوش کوره نوعی از اقلیمیا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گینه
تصویر گینه
مخفف آبگینه بمعنای شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیج
تصویر گیج
پریشان، پراکنده خاطر، سبکبسار، منگ، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
استعداد، توانائی دفینه که پادشاهان نهند، زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند، دفینه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فینک با نام کف دریا در پارسی آمده که سنگ مانندی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیج
تصویر گیج
پریشان، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنج
تصویر گنج
خر دم بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
((گُ رِ))
چین، شکن، کنج، گوشه، بیغوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیج
تصویر گیج
مبهوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختمانی چوبی که روی کنده های درخت بنا شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع زانوس رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
شلتوک برنج، ساقه ی برنج، گیاه برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
وز حرف زدنی که دیگران نفهمند و خوب ادا نشده باشد، صدای زیر
فرهنگ گویش مازندرانی
انعکاس ها، اکو، انعکاس
دیکشنری اردو به فارسی