- گیز
- درخت صنوبر
معنی گیز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پدر بیژن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز و از پهلوانان بزرگ ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
مانع
مبهوت
اجتناب، فرار
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
رنگ، لون، رنگ خاکستری
هر چیز خرد و بسیار کوچک
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
بران، برنده، قاطع غلبه نمودن هم میاید
گور، کرانه بیابان طرف جانب سوی
شیئی، پدیده
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
محل، جا، مکان
خیزنده، بلند شوند
واحد مقیاس فشار در سلسله ام، ت، اس
چابک، تند
چوبی هندی که از آن طبق می سازند
ردپا، رد پی، نشان قدم
ایز گم کردن: رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
ایز گم کردن: رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، شاشه
گمیز کردن: شاشیدن
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، شاشه
گمیز کردن: شاشیدن
طایفه ای ساکن گیلان
نمد
نمد
هم، همچنین، بار دیگر، مسلماً
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
علامتی برای بالا بردن نت به یک نیم پرده
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
دیزه، اسب سیاه مایل به خاکستری، دیزج
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، دژ، قلاط، ملاذ، رخّ، حصن، ابناخون، پشلنگ، دیزه، کلات، دز
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، دژ، قلاط، ملاذ، رخّ، حصن، ابناخون، پشلنگ، دیزه، کلات، دز
گریختن، فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی
گریز زدن: کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
گریز زدن: کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
فرشی که از پشم یا کرک می مالند، ساکیز، نمد
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
مقابل ناچیز، موجود، آنچه موجود باشد
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
وسیله ای پایه دار و مسطح برای قرار دادن اشیا
میزیدن، ادرار
میزیدن، ادرار