جدول جو
جدول جو

معنی بیز

بیز
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
تصویری از بیز
تصویر بیز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بیز

بیز

بیز
ریشه بیزیدن و بیختن، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، مادۀ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر،
صفت مفعولی مرخم، بیزیده، بیخته،
صفت فاعلی مرخم، بیزنده، که بیزد، اما در این دو صورت اخیر همیشه بصورت مرکب بکاررود چنانکه در ترکیبات زیر: آردبیز، تنگ بیز، جلبیز، خاک بیز، شکربیز، عطربیز، عنبربیز، عبیربیز، غالیه بیز، کافوربیز، گردبیز، گرمه بیز، گل بیز، گلاب بیز، مشک بیز، موبیز، نرم بیز، نرمه بیز، زده، (برهان) (جهانگیری)، و رجوع به بیختن و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا

بیز

بیز
درفش، (از برهان) (جهانگیری) (رشیدی)، آلت پینه دوزی، (یادداشت مؤلف)، آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن:
سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز،
خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

بیز

بیز
ظاهراً از کلمه بیس و بوسس آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بیز

بیز
هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است). (از تاج العروس) (منتهی الارب) : بیوز، هلاک شدن. فلان لاتبیز (صحیح: لاتتیز رمیته. تاج العروس) ، یعنی زنده نمی ماند شکار زخم خوردۀ او. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، منحرف شدن. (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا