- گیرودار
- اخذ و ضبط، شور و غوغای آنها
معنی گیرودار - جستجوی لغت در جدول جو
- گیرودار ((رُ))
- بحبوحه، هنگامه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرشور و غوغا
آنکه دارای گیسو است، سید علوی (بمناسبت آنکه در قدیم علویان گیسو داشتند)
کسی که بیرق در دست گیرد و پیشاپیش گروهی یا لشکری حرکت کند علمدار
صاحب آبرو، متعفف
کنایه از آشوب، هنگامه، مشغله، گرفتاری
دارای آبرو، با آبرو، دارای شرف و اعتبار
کسی که امور گاراژ را بعهده دارد دارنده گاراژ متصدی گاراژ: با گاراژدار قرار گذاشته بودم که طرف عصری مسافر حرکت کند
مانند گیسو (در سیاهی و بلندی و رشته) : آن چنگ ازرق ساربین زر رشته در منقاربین در قید گیسو وار بین پایش گرفتار آمده. (خاقانی لغ)
درخت لیمو، لیمو دارو
مانند شیر: شیروار با شمشیر صاعقه کردار حمله برده
جایی که گیاه دارد، مرغزار، علفزار
کسی که گاو نگهداری کند و گاو پرورش بدهد
پهلوان وار، به روش پهلوانان مانند پهلوان
کسی که گاو را نگهدارد و تربیت کند
دارنده گرز: بمنزل رسید آن سپاه گران همه گرزداران و جوشن وران، شجاع دلیر
آنجا که گیاه دارد، علفزار مرغزار: گل و نیشکر بی کران انگبین گیادار و از میوه ها همچنین
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
بگیر و بده، غوغای جنگ گیرودار: کمان را بفرمود کردن بزه بر آمد خروشیدن گیرو ده
دیوانه، مصروع
نوعی سرو، درختی بسیار بلند و تناور و با چرب و تندبو و برگ های ساده و پهن که از چوب آن دکل کشتی درست میکنند، صنوبر هندی
شیر مانند مانند شیر
آنکه گرز در دست دارد، دارندۀ گرز، گرزبان، کنایه از شجاع، دلیر
آنکه مبتلی به جرب است، آنکه بدنش خارش دارد