مرکب از: دو فعل گیر (گرفتن) به اضافۀ واو عطف و فعل دار (داشتن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اخذ و ضبط، اختلاط بانگهای مبارزان، و شور و غوغای آنها. (ناظم الاطباء) : برآمد ز آوردگه گیر و دار نبیند بدان گونه کس کارزار. فردوسی. برآمد ز هر دو سپه گیر و دار به پیش اندر آمد یل اسفندیار. فردوسی. ، جنگ و آشوب. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (غیاث اللغات). جنگ و جدال. دار و گیر جنگ. در بحبوحۀ جنگ. زد و خورد، رزم و کارزار: بریده شد ابلیس را دست و پای چو بانگ آمد از گیر و دار علی. ناصرخسرو. رجوع به دار و گیر و گیر و دار شود. ، فرماندهی و حکمرانی باشد. (برهان قاطع) (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (انجمن آرا) ، کنایه از کر و فر سلطنت وامیری باشد. (از غیاث اللغات). استقلال کلی. (ناظم الاطباء) ، رتق و فتق. دار و گیر. میرنوراﷲ در شرح گلستان نویسد که گیر و دار هر دو صیغۀ امراست، یعنی این را بگیر و آن را نگاه دار که در مقام حکومت گفته میشود. (از غیاث اللغات) : ترا زین همه شاهی و گیر و دار نخواهد بدن بهره جز تیر و دار. اسدی. به نام تست جهانگیری و جهانداری همه بسیط جهان صیت گیر و دارتو باد. سوزنی. اینهمه هیچ است چون می بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار. سعدی. در بزرگی و گیر و دار عمل ز آشنایان فراغتی دارند. سعدی. ، امر و نهی. کر و فر. قدرت. کر و فر متخاصمان. غوغا. هیمنه: یکی نامه بنوشت باگیر و دار پر از گرز و شمشیر و از کارزار. فردوسی. وزین بند بگشای و بستان و ده وزین هان و هین و از این گیر و دار. ناصرخسرو. روزی در اثنای کر و فر، وگیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو به شکل و هیأت و صورت و صفت از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). نهیبی از آن گیر و دار آمدش گریزی بوقت اختیار آمدش. سعدی. - روز گیر ودار، روز رزم. روز هنگامه. روز معرکه: پیش عدوخوار ذوالفقار خداوند شخص عدو روز گیر و دار خیاراست. ناصرخسرو