مخفف گیاه دار، آنجای که گیا دارد، دارای گیاه، مرغزار، علفزار، باغ و بوستان: بدو در گیادار وی گونه گون گل و میوه از صدهزاران فزون، اسدی، گل و نیشکر بی کران انگبین گیادار و از میوه ها همچنین، اسدی
در تداول عامه، دارندۀ گیر، گیردارنده، دارندۀ مانع و سد راه، (از یادداشت به خط مؤلف)، مخفف گیر و دار است، اخذ و ضبط، شور و غوغای مبارزان، رزم و کارزار، (از ناظم الاطباء)، رجوع به گیر و دار شود
مخفف گیاه زار، محل روییدن گیاه و علف، علفزار، چمن زار، مرغزار، کشتزار، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج) : اگر برروید از گورم گیازار گیازارم بود از تو دلازار، (ویس و رامین)، دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی، منوچهری، رجوع به گیاه زار شود