- گیازار
- علف زار مرغزار مرتع: هاجر و اسمعیل را دیدند زنی و کودکی طفل تنها بی مردی و انیسی و آبی روا دیدند و گیاه زاری
معنی گیازار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جایی که گیاه دارد، مرغزار، علفزار
آنجا که گیاه دارد، علفزار مرغزار: گل و نیشکر بی کران انگبین گیادار و از میوه ها همچنین
شغل کار عمل
بیدستان
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
کفش و موزه و امثال آن پاپوش
زمین پرریگ و پوشیده شده از ریگ
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
شرمگین باحیا. شرمگین
صنعت هنر فیاوار
غذایی مرکب از پیاز و آب و روغن یا پیه که گاه مغز گردو در آن ریزند پیاز آب به پیاز
نالۀ ضعیف، بانگ حزین
زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زارغنگ، زاراغنگ
فیاوار، شغل، کار، پیشه
دارای گاز مثلاً نوشابۀ گازدار
جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
جایی که گیاه بسیار دارد، علفزار، مرغزار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
جمع قین، بندگان، نادرست فیاوار، جمع شغل
در حال گرازیدن جلوه کنان و خرامان: چون برفتی (پیغمبر ص) چنان بنیرو رفتی که گفتی پای از سنگ بر میگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی بنشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کند آوری
ذوب شونده ذائب در حال ذوب شدن: از آن شکر لبانست این که دایم گدازانم چو اندر آب شکر. (دقیقی)، سوزان سوزنده سوزاننده: فرو گفت با او سخنهای تیز گدازنتر از آتش رستخیز. (نظامی)
آنکه گیاه کارد زارع برزگر
علف زار مرغزار مرتع: هاجر و اسمعیل را دیدند زنی و کودکی طفل تنها بی مردی و انیسی و آبی روا دیدند و گیاه زاری
گیاه خور گیاه خوار
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی
چرنده گیاه گیاه چر
آن چه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بی رحم
زمین پر از ریگ