جدول جو
جدول جو

معنی گگل - جستجوی لغت در جدول جو

گگل
دوست، یک دل، محرم راز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزل
تصویر گزل
(دخترانه)
زیبا، نامی ترکمنی است، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رگل
تصویر رگل
قاعده، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، دشتانی، عادت ماهیانه، پریود، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، عادت ماهانه، عادت، حیض، عذر، خون ریزی ماهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گال
تصویر گال
فریب، خدعه
جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گری، اندروب، اندوب، انروب
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، تورک، توره، اهمر
غلاف پنبه، غوزۀ پنبه
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، بسل، شوشو
سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
شوخی، مسخرگی، هزل، مزاح، برای مثال کو قدوم و کرّ و فرّ مشتری / کو مزاح گنگلیّ سرسری (مولوی - ۸۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیل
تصویر گیل
طایفه ای ساکن گیلان
نمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گول
تصویر گول
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، چل، تاریک مغز، لاده، دبنگ، بی عقل، کردنگ، دنگ، تپنکوز، نابخرد، بدخرد، غتفره، دنگل، خل، انوک، کهسله، گردنگل، خام ریش، کاغه، خرطبع، کم عقل، فغاک، غمر، شیشه گردن، سبک رای، ریش کاو
مکر، حیله، فریب، ترب، دلام، تزویر، روغان، دستان، شید، تنبل، ترفند، ریو، نیرنگ، نارو، ستاوه، کید، غدر، دویل، کلک، احتیال، اشکیل، چاره، قلّاشی، حقّه، خدعه، شکیل، دغلی، گربه شانی، خاتوله
جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برای مثال گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری - ۳۳۰)
گول زدن: فریب دادن
گول خوردن: فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگل
تصویر تگل
تکۀ پارچه که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، برای مثال چو ریسمان شده ام زان که سوزن هجرت / همی زند به قبای دلم هزار تگل (مولوی - رشیدی - تگل)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مگل
تصویر مگل
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسل
تصویر گسل
گسلاندن، پسوند متصل به واژه به معنای گسلاننده مثلاً پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(چِ گِ)
گل و لای و لجن را گویند. (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
ناحیتی است و اصل او از خلخ است و لکن ناحیتی است بسیارمردم و مشرق او و جنوب او حدود خلخ است مغرب وی حدود تخس است و شمال وی ناحیت خرخیز است. (حدود العالم ص 52). نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). شهری است به ترکستان که منسوب بدانجا را چگلی گویند و به خوبرویی و تیراندازی معروفند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرهای معروف ترکستان قدیم. نام شهری است از ترکستان قدیم که ظاهراً مردم آن شهر به زییایی معروف به وده اند، و بدین مناسبت شاعران در اشعار خود خوبرویان را بدین شهر نسبت داده یا به مردم این شهر تشبیه کرده اند: ’... و هرچیزی که از ناحیت خلخ افتد و از ناحیت خرخیز افتد از چگل نیز خیزد’. (حدود العالم).
گفتم که گر دو تیر گشاید سوی چگل
گفتا یکی چگل بستاند یکی ختن.
فرخی.
گرهی را نهالها ز چگل
گرهی را نهالها ز ختن.
فرخی (از دیوان ص 308).
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند
لشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
منوچهری.
بی دلکان جان و روان باختند
با ترکان چگل و قندهار.
منوچهری.
ز ترک چگل خواست چینی کمان
به جم گفت کای نامور میهمان.
اسدی.
پری روی ریدک هزاراز چگل
ستاره صد و کوس زرین چهل.
اسدی.
آنچه نی را کرد شیرین جان و دل
و آنچه خاکی یافت زآن نقش چگل.
مولوی.
ندانم از چه گل است آن نگار یغمایی
که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل.
سعدی.
طمع کرده یاران چین و چگل
چو سعدی وفا ز آن بت سنگدل.
سعدی.
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل.
سعدی.
چون اثر دندان عاشق بر اندام بت چگل و گیسوی ضیمران سیاه و دراز چون شب عاشقان بیدل. (ترجمه محاسن اصفهان ص 26).
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است.
حافظ.
- شمع چگل، کنایه از معشوق یا هر زیبارخی:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی.
حافظ.
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بزمگه خواجه جلال الدینی.
حافظ.
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم.
حافظ.
رجوع به چگلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گول
تصویر گول
ابله، نادان، آنکه او را زود فریب توان داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مگل
تصویر مگل
غوک قورباغه زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
هزل شوخی ظرافت: منتظر میباش چون مه نور گیر ترک کن این گنگل و نظاره را. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسل
تصویر گسل
در بعضی ترکیبات بمعنی گسلنده آید: جان گسل پیمان گسل مهر گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزل
تصویر گزل
ترکی غشنگ خوشگل، خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگل
تصویر رگل
انضباط، طریقه، راه و رسم، قاعده ماهانه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگل
تصویر چگل
گل و لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال
تصویر گال
مدفوع لوله ای شکل و قطور انسان (گویش افغانی)، فرانسوی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
((گَ گَ))
شوخی، مزاح، مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گول
تصویر گول
ابله، نادان، مکر، فریب، دلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گول
تصویر گول
حوض. استخر، تالاب، دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسل
تصویر گسل
((گُ سَ))
شکست در بخشی از پوسته جامد زمین که باعث جابه جایی چینه ها می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسل
تصویر گسل
((گُ س))
با بعضی واژه ها، معنای گسلنده می دهد. مانند، پیمان گسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
فریب، بازی (دادن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
آواز بلند، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
نوعی ارزن، گاورس، پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد، غوزه و غلاف پنبه، نوعی بیماری پوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگل
تصویر رگل
((رِ گْ))
عادت ماهانه زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگل
تصویر چگل
((چِ گِ))
گل و لای، لجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تگل
تصویر تگل
((تِ گَ))
پینه، تکه پارچه ای که با آن بخش پاره شده جامه را دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گول
تصویر گول
ابله
فرهنگ واژه فارسی سره
از اجزا و لوازم گهواره، بسیار صمیمی و نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
کروی، گرد
دیکشنری اردو به فارسی