قاعده، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، دشتانی، عادت ماهیانه، پریود، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، عادت ماهانه، عادت، حیض، عذر، خون ریزی ماهانه
قاعده، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، دَشتانی، عادَتِ ماهیانِه، پریود، خون ریزی ماهیانِه، قاعِدِگی، عادَتِ ماهانِه، عادَت، حَیض، عُذر، خون ریزی ماهانِه
فریب، خدعه جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گری، اندروب، اندوب، انروب شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، تورک، توره، اهمر غلاف پنبه، غوزۀ پنبه گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، بسل، شوشو سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
فریب، خدعه جَرَب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گَر، گَری، اَندُروب، اَندوب، اَنروب شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، تورَک، تورِه، اَهمَر غلاف پنبه، غوزۀ پنبه گاوَرس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاوَرس، بَسَل، شوشو سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، چل، تاریک مغز، لاده، دبنگ، بی عقل، کردنگ، دنگ، تپنکوز، نابخرد، بدخرد، غتفره، دنگل، خل، انوک، کهسله، گردنگل، خام ریش، کاغه، خرطبع، کم عقل، فغاک، غمر، شیشه گردن، سبک رای، ریش کاو مکر، حیله، فریب، ترب، دلام، تزویر، روغان، دستان، شید، تنبل، ترفند، ریو، نیرنگ، نارو، ستاوه، کید، غدر، دویل، کلک، احتیال، اشکیل، چاره، قلّاشی، حقّه، خدعه، شکیل، دغلی، گربه شانی، خاتوله جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برای مثال گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری - ۳۳۰) گول زدن: فریب دادن گول خوردن: فریب خوردن
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، کانا، چِل، تاریک مَغز، لادِه، دَبَنگ، بی عَقل، کَردَنگ، دَنگ، تَپَنکوز، نابِخرَد، بَدخِرَد، غُتفَرِه، دَنگِل، خُل، اَنوَک، کَهسَلِه، گَردَنگَل، خام ریش، کاغِه، خَرطَبع، کَم عَقل، فَغاک، غَمر، شیشِه گَردَن، سَبُک رای، ریش کاو مَکر، حیلِه، فَریب، تَرب، دِلام، تَزویر، رَوَغان، دَستان، شَید، تُنبُل، تَرفَند، ریوْ، نِیرَنگ، نارُو، سَتاوِه، کَید، غَدر، دُویل، کَلَک، اِحتیال، اِشکیل، چارِه، قَلّاشی، حُقِّه، خُدعِه، شِکیل، دَغَلی، گُربِه شانِی، خاتولِه جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برای مِثال گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری - ۳۳۰) گول زدن: فریب دادن گول خوردن: فریب خوردن
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
ناحیتی است و اصل او از خلخ است و لکن ناحیتی است بسیارمردم و مشرق او و جنوب او حدود خلخ است مغرب وی حدود تخس است و شمال وی ناحیت خرخیز است. (حدود العالم ص 52). نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). شهری است به ترکستان که منسوب بدانجا را چگلی گویند و به خوبرویی و تیراندازی معروفند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرهای معروف ترکستان قدیم. نام شهری است از ترکستان قدیم که ظاهراً مردم آن شهر به زییایی معروف به وده اند، و بدین مناسبت شاعران در اشعار خود خوبرویان را بدین شهر نسبت داده یا به مردم این شهر تشبیه کرده اند: ’... و هرچیزی که از ناحیت خلخ افتد و از ناحیت خرخیز افتد از چگل نیز خیزد’. (حدود العالم). گفتم که گر دو تیر گشاید سوی چگل گفتا یکی چگل بستاند یکی ختن. فرخی. گرهی را نهالها ز چگل گرهی را نهالها ز ختن. فرخی (از دیوان ص 308). ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند لشکر چین و چگل را به طلایه شکند. منوچهری. بی دلکان جان و روان باختند با ترکان چگل و قندهار. منوچهری. ز ترک چگل خواست چینی کمان به جم گفت کای نامور میهمان. اسدی. پری روی ریدک هزاراز چگل ستاره صد و کوس زرین چهل. اسدی. آنچه نی را کرد شیرین جان و دل و آنچه خاکی یافت زآن نقش چگل. مولوی. ندانم از چه گل است آن نگار یغمایی که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل. سعدی. طمع کرده یاران چین و چگل چو سعدی وفا ز آن بت سنگدل. سعدی. محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل. سعدی. چون اثر دندان عاشق بر اندام بت چگل و گیسوی ضیمران سیاه و دراز چون شب عاشقان بیدل. (ترجمه محاسن اصفهان ص 26). به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است. حافظ. - شمع چگل، کنایه از معشوق یا هر زیبارخی: سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی. حافظ. تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل لایق بزمگه خواجه جلال الدینی. حافظ. صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم. حافظ. رجوع به چگلی شود
ناحیتی است و اصل او از خلخ است و لکن ناحیتی است بسیارمردم و مشرق او و جنوب او حدود خلخ است مغرب وی حدود تخس است و شمال وی ناحیت خرخیز است. (حدود العالم ص 52). نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). شهری است به ترکستان که منسوب بدانجا را چگلی گویند و به خوبرویی و تیراندازی معروفند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرهای معروف ترکستان قدیم. نام شهری است از ترکستان قدیم که ظاهراً مردم آن شهر به زییایی معروف به وده اند، و بدین مناسبت شاعران در اشعار خود خوبرویان را بدین شهر نسبت داده یا به مردم این شهر تشبیه کرده اند: ’... و هرچیزی که از ناحیت خلخ افتد و از ناحیت خرخیز افتد از چگل نیز خیزد’. (حدود العالم). گفتم که گر دو تیر گشاید سوی چگل گفتا یکی چگل بستاند یکی ختن. فرخی. گرهی را نهالها ز چگل گرهی را نهالها ز ختن. فرخی (از دیوان ص 308). ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند لشکر چین و چگل را به طلایه شکند. منوچهری. بی دلکان جان و روان باختند با ترکان چگل و قندهار. منوچهری. ز ترک چگل خواست چینی کمان به جم گفت کای نامور میهمان. اسدی. پری روی ریدک هزاراز چگل ستاره صد و کوس زرین چهل. اسدی. آنچه نی را کرد شیرین جان و دل و آنچه خاکی یافت زآن نقش چگل. مولوی. ندانم از چه گل است آن نگار یغمایی که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل. سعدی. طمع کرده یاران چین و چگل چو سعدی وفا ز آن بت سنگدل. سعدی. محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل. سعدی. چون اثر دندان عاشق بر اندام بت چگل و گیسوی ضیمران سیاه و دراز چون شب عاشقان بیدل. (ترجمه محاسن اصفهان ص 26). به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است. حافظ. - شمع چگل، کنایه از معشوق یا هر زیبارخی: سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی. حافظ. تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل لایق بزمگه خواجه جلال الدینی. حافظ. صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم. حافظ. رجوع به چگلی شود