جدول جو
جدول جو

معنی تگل

تگل
تکۀ پارچه که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، برای مثال چو ریسمان شده ام زان که سوزن هجرت / همی زند به قبای دلم هزار تگل (مولوی - رشیدی - تگل)
تصویری از تگل
تصویر تگل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تگل

تگل

تگل
پارچه بود که بر جامۀ پاره بدوزند و آنرا پینه خوانند و به تازی رقعه خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). پارچه و رقعه که بر جامه پینه کنند. (برهان). به کسر اول و گاف پارسی مفتوح وصله و پینه که بر جامه زنند. (حواشی و تعلیقات فیه ما فیه چ فروزانفر ص 275) :
چو ریسمان شده ام زانکه سوزن هجرت
همی زند به قبای دلم هزار تگل.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
فرعون ز فرعونی آمنت بجان گفته
بر خرقۀ جان دیده زایمان تگلی دیگر.
مولوی (بنقل فروزانفر در فیه مافیه ص 276)
لغت نامه دهخدا

تگل

تگل
مرد نوجوان بود که هنوز خط نیاورده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). نوخواسته باشد که خطش تمام دمیده نبود. امرد نوخط. (فرهنگ جهانگیری). نوخواب دیده و نوخط بود. (لغت فرس اسدی چ هرن چ دبیرسیاقی ص 130). آنرا گویند که هنوز خط تمام درنیاورده باشد. (صحاح الفرس، چ دکتر طاعتی ص 206) :
هر کجا ریدکی بود تگلم
هر کجا کالمی بود خصیم.
طیان مرغزی
لغت نامه دهخدا