جدول جو
جدول جو

معنی مگل

مگل
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
تصویری از مگل
تصویر مگل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مگل

مگل

مگل
زلو را گویند و آن کرمی است سیاه رنگ که خون فاسد از بدن و اعضای مردم بمکد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در مجاری ّ حلق او گشته
آب خونخوار و جان ستان چو مگل.
فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به مکل شود
لغت نامه دهخدا

مگل

مگل
وزغ. (فرهنگ رشیدی). وزق و غوک باشد. (برهان) (آنندراج). غوک و قرباغه. (ناظم الاطباء). ضفدع. (بحر الجواهر). چغز. غوک. وزغ. بزغ. غنجموش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ’: فارسلنا علیهم’ فروگشادیم و پیوستیم وریشان ’الطوفان’ طاعون و غرق ’والجراد’ و ملخان پرنده ’والقمل’ و ملخ پیاده ’والضفادع’ و مگلان ’والدم’ و خون... (کشف الاسرار ج 3 ص 705).
- دم الضفدع، خون مگل. (ریاض الادویه)
لغت نامه دهخدا