جدول جو
جدول جو

معنی گپه - جستجوی لغت در جدول جو

گپه
(گُپْ پَ / پِ)
قوبا ادرفن. نام علتی است که در پوست بدن آدمی بهم میرسد:
ای از گپه ها ره خلاصی جسته
خوسته تن خویش را ز علت رسته
از خردل و خل ضماد می کن که شود
در باغ امل نهال صحت رسته.
یوسفی طبیب.
و رجوع به ادرفن شود
لغت نامه دهخدا
گپه
قوبا ادرفن. توضیح کلمات: ادرفن قوابی قوبا و گپه در ماخذ مختلف مرادف هم بکار رفته اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله
تصویر گله
رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان، رمه، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که نتواند فصیح سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کپه
تصویر کپه
ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپه
تصویر تپه
برآمدگی کم ارتفاع پوستۀ زمین، هر چیز انباشته شده بر روی هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوه
تصویر گوه
تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپه
تصویر سپه
سپاه، قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، لشکر، قشون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپه
تصویر چپه
واژگون، کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، چپ دست
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گپی
تصویر گپی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپّی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گپر
تصویر گپر
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کبر، گبر، قزاگند، تجفاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیه
تصویر گیه
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پگه
تصویر پگه
پگاه، صبح زود، سحر، هنگام سحر، برای مثال پگه تر زآن بتان عشرت انگیز / میان دربست شاپور سحرخیز (نظامی۱۴ - ۱۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله
تصویر گله
شکوه، شکایت، اظهار دلتنگی
گله کردن: شکوه کردن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گده
تصویر گده
زبانه کلید، دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گته
تصویر گته
درشت، کلان، بزرگ، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
بوزینه میمون قرد: ... دگر گروه پیش از داود بودند اندر دیهی که روز شنبه ماهی داشتندی و شنبه را نگاه نداشتندی. خدای تعالی ایشانرا مسخ کرد و گپی و بوزینه گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گپر
تصویر گپر
خفتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره
تصویر گره
پیچیدگی و بهم بستگی در نخ و ریسمان را گویند، پیوند
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن، عارض شدن رنجش از کسی گله و رمه گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد، دسته حیوانات و سایر چهارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه
تصویر گنه
مخفف گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوه
تصویر گوه
بمعنی گواه و شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
رستنیی شبیه رازیانه که آنرا گوسفند و شتر و غیره خورند قزاح. نوعی است از صدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که زبان او بفصاحت جاری نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه
تصویر گاه
سریر، تخت آراسته پادشاهان را، صندلی، وقت، زمان
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن گذارند و وزن نمایند و ظرفی که بنا و عمله در آن خاک و گل کرده درعمارت کار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپه
تصویر تپه
کوه پست و پشته بلند، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگه
تصویر پگه
صبح زود اول بامداد، زود مقابل دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه
تصویر خپه
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم، و نخود سیاه بالخصوص، یک نیمه از یکدانه نخود و مثال آن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه
تصویر گاه
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خپه
تصویر خپه
خفه
فرهنگ واژه فارسی سره