جدول جو
جدول جو

معنی گویا - جستجوی لغت در جدول جو

گویا
گوینده، سخنگو، واضح، رسا، مثل اینکه، گوییبرای مثال گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم - ۵۳۳)
تصویری از گویا
تصویر گویا
فرهنگ فارسی عمید
گویا
(گُ)
نقاش زبردست اسپانیایی که در سالهای 1746-1826 میلادی میزیسته است
لغت نامه دهخدا
گویا
میرزا کامران، متخلص به گویا برادر میرزا داراب جویا و شاگرد سامری تبریزی است. از ولادت و وفات او اطلاعی در دست نیست و گویا صاحب دیوان و مثنوی است و دیوان او به نام ’بندگی نامه’ معروف است. (دانشمندان آذربایجان ص 220) (الذریعه ج 9 ص 937)
لغت نامه دهخدا
گویا
مرکب از گوی (گفتن) + الف پسوند فاعلی، گوینده، که سخن گفتن تواند، مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است، سخن گوینده، ناطق، دارای قوه نطق، (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) :
بر هرسخن باز گویا شود
چنان کاب دریا به دریا شود،
ابوشکور،
بیاید یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین،
فردوسی،
به پیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را،
فردوسی،
چو بشنید کودک ز نوشین روان
سرش پرسخن گشت و گویا زبان،
فردوسی،
زبان گردان گویا شود به دار و به گیر
دل دلیران مایل شود به جور و ستم،
فرخی،
هر تنی زیر بار منت اوست
هر زبانی به شکر او گویاست،
فرخی،
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار،
منوچهری،
هرآنکه نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود،
اسدی،
ز خاک آن هنر هم تو پیداکنی
کز آن جان گویا و بینا کنی،
اسدی،
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زبان گوید مشروح و مفسر،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت بر این دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
چرخ میگوید به گشتنها که من می بگذرم
جز همین چیزی نگفتی گر چو ما گویاستی،
ناصرخسرو،
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم،
خاقانی،
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند،
خاقانی،
ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا
پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک،
خاقانی،
نه گویای زبان از بی زبانی
نه جویای طعام از ناتوانی،
نظامی،
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویایی در این خط خطرناک،
نظامی،
گویا به زبان حال کز من
نتوان طلبید نانهاده،
کمال الدین اسماعیل،
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را،
سعدی،
بهایم خموشند و گویا بشر
پراکنده گوی از بهایم بتر،
سعدی،
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار،
حافظ،
دمث، مرد نیک گویا، (منتهی الارب)، این کلمه با کلمه ای دیگر ترکیب شود و معانی خاص دهد اکنون برخی از آن ترکیبات را ذکر میکنیم:
- آدم گویا، ناطق، دارای قوه نطق، سخنگو،
- بلبل گویا، قول سرا، سراینده،
- چشم گویا، حالت خاصی در چشم که گوئی سخن گوید،
- جانور گویا، آدمی،
- زبان گویا، فصیح، زبان گشاده،
، که گنگ نیست، که اخرس نیست،
- طوطی گویا، که سخن گفتن تواند،
- گوهر گویا، مجازاً به معنی معشوق آید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
گوهر گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا،
امیرمعزی (از آنندراج)،
- مرد گویا، سخنور،
- مرغ گویا، مرغ که سخن گفتن تواند،
- نظر گویا، مانند چشم گویا، صاحب آنندراج آرد: گویا مجازاً بر نظر اطلاق گردد، و شعر ذیل از صائب به شاهد دارد:
مردمک بحر خموشی است نظربازان را
در حریمی که نباشد نظر گویایی،
صائب،
،
مخفف گوئیا، گوییا، به معنی ظاهراً و غالباً، (برهان قاطع)، مرکب از گوی (امر از گفتن) به اضافۀ الف تردید به معنی شاید و یحتمل:
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است،
محتشم،
رجوع به گفتن و گوییا شود
لغت نامه دهخدا
گویا
گوینده، ناطق، دارای قوه نطق
تصویری از گویا
تصویر گویا
فرهنگ لغت هوشیار
گویا
واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل، گویا او ایرانی است
تصویری از گویا
تصویر گویا
فرهنگ فارسی معین
گویا
گوینده، سخن گو
تصویری از گویا
تصویر گویا
فرهنگ فارسی معین
گویا
مثل اینکه
تصویری از گویا
تصویر گویا
فرهنگ واژه فارسی سره
گویا
سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر
متضاد: الکن، لال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رویا
تصویر رویا
(دخترانه)
روینده، رؤیا، مجموعه ای از تصاویر افکار و احساسات که در حالت خواب بطور غیرارادی از ذهن می گذرد، آنچه واقعیت ندارد و فقط در عالم خیال می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زویا
تصویر زویا
(دخترانه)
اسم مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جویا
تصویر جویا
(پسرانه)
جوینده، جستجو کننده، پهلوان مازندرانی بود که بدست رستم کشته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پویا
تصویر پویا
(پسرانه)
جستجو، جویا، سرشار از زندگی، آنکه دارای حرکت و پیشروی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رویا
تصویر رویا
آنچه شخص در خواب می بیند، حلم، بوشاسب، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب،
آنچه واقعیت ندارد
رؤیای صادق (صادقه): حقایقی که در خواب دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویا
تصویر بویا
دارای بوی خوش، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویان
تصویر گویان
گوینده، در حالت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت. گاوبان. گوگل بان مخفف گاوباره. دوست دارندۀ گاو. (آنندراج). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود
لغت نامه دهخدا
بسیارگو، پرگو، پرحرف، سخن ران، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد، (معجم البلدان)، رجوع به جوین و گوین شود
لغت نامه دهخدا
از جمله دانشمندانی است که به سال 1880 میلادی به کشف و خواندن خط میخی وان (شهری در مشرق آسیای صغیر موفق گردید. (ایران باستان ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن:
برفتند گویان به ایوان شاه
یکی گفت خورشید گم کرد راه،
فردوسی،
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)،
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی،
سعدی،
متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویا
تصویر بویا
دارای بو، خوشبو معطر
فرهنگ لغت هوشیار
گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویا
تصویر سویا
جامسه ژاژاک لوبیای چینی از گیاهان پشمه لوبیا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویا
تصویر پویا
رونده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویا
تصویر جویا
جوییدن، جویان جستجو کننده، جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویا
تصویر رویا
آنچه در خواب بینند، تیناب خومر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویه
تصویر گویه
مقوله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پویا
تصویر پویا
فعال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گونیا
تصویر گونیا
نقاله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بویا
تصویر بویا
معطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویال
تصویر گویال
کره
فرهنگ واژه فارسی سره