- گوهرنگار (دخترانه)
- مرصع
معنی گوهرنگار - جستجوی لغت در جدول جو
- گوهرنگار
- چیزی که آن را با جواهر زینت داده باشند، کنایه از گریان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نگارنده جواهر زینت دهنده گوهر، مزین بجواهر مرصع گوهر نشانده: تاجی گوهر نگار بر سر نهاد
دارای نژاد نیک، اصیل و نجیب
آنچه بر آن جواهر نشانده باشند
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
نثار کننده گوهر، بارنده گوهر
نگارنده جواهر زینت دهنده گوهر، مزین بجواهر مرصع گوهر نشانده: تاجی گوهر نگار بر سر نهاد
دارای نژادی اصیل نژاده: طاهری گوهر نژادی از نژاد طاهری عزم او عزم و کمال او کمال ورای رای. (منوچهری)
عمل گوهر نگار
کسی که جواهر نثار کند گوهر افشان جواهر ریز
گیرنده جواهر
فاکس، فکس
نگارندۀ صور، صورت نگار، مصور، نقاش، برای مثال صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت / که جان در او نتوانم نمود ننگارم (خاقانی - ۲۸۸)
دارای گوهر، کنایه از دارای نژاد نیک، اصیل
گوهربارنده، گوهرافشان، کنایه از چشم اشکبار
صورت نگار مصور نقاش
((نِ))
فرهنگ فارسی معین
فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری، فاکس
شمشیر آب داده و جوهردار
نثار کننده گوهر، گوهرافشان، جوانمرد، ریزنده قطرات (ابر)