دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
آنچه گوشه یا زاویه دارد، کنایه از سخن آمیخته به طعنه، کنایه از گوشه نشین، برای مثال که از گوشه داران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵ - ۹۰۱)
آنچه گوشه یا زاویه دارد، کنایه از سخن آمیخته به طعنه، کنایه از گوشه نشین، برای مِثال که از گوشه داران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵ - ۹۰۱)
مخفف گوهردار: گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او گفتا جداکننده جسم عدو ز جان. فرخی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. رجوع به گوهردار شود
مخفف گوهردار: گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او گفتا جداکننده جسم عدو ز جان. فرخی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. رجوع به گوهردار شود
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آنچه دارای گوشه است زاویه دار، آمیخته بطعن و طنز کنایه آمیز، گوشه نشین منزوی: که از گوشه داران درین گوشه کیست ک که بر ماتم آرزو ها گریست ک (شرفنامه نظامی)
آنچه دارای گوشه است زاویه دار، آمیخته بطعن و طنز کنایه آمیز، گوشه نشین منزوی: که از گوشه داران درین گوشه کیست ک که بر ماتم آرزو ها گریست ک (شرفنامه نظامی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)