جدول جو
جدول جو

معنی گوهرخانه - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرخانه
(گَ / گُو هََ نَ / نِ)
خزانه. جایگاه جواهرات و زر و سیم:
چو شد در گوش مقبولان درگاه
در معنی ز گوهر خانه شاه.
زلالی (از بهارعجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهربانو
تصویر گوهربانو
(دخترانه)
بانوی گرامی و اصیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
ورزشگاه، محل مخصوص ورزش های باستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرخا
تصویر گوهرخا
آنکه جواهر بخاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر، محل قبر، مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
زرادخانه، اسلحه خانه
فرهنگ فارسی عمید
نام عمومی امرای سلسلۀ قراختائیان که در ماوراءالنهر امارت داشته اند و دولتشان به دست سلطان محمد خوارزمشاه کوچلکخان رئیس قوم عیسوی مذهب نایمن از طوایف مغول در 617 هجری قمری برافتاد، نام و لقب پادشاه ترکستان و ختاست ... پادشاهان ترکستان و ختا را گورخان و گراخان و غراخان گفته اند، (انجمن آرا)، دولت قراختاییان بین 518 و 519 هجری قمری به توسط یلوتاشه ملقب به گورخان در سرزمین کاشغر و اراضی ساحلی شعب رودخانه های ’تاریم’ و ’ایلی’ تشکیل یافت و پایتخت ایشان در بلاساغون بوده و اندکی بعد از تشکیل دولت بر بلاد مسلمان نشین ’اوزگند’ و ’ختن’ و شهرهای شرقی ماوراءالنهر استیلا یافته و دائماً متعرض این ناحیۀ اخیر بوده اند، ولی تا قبل از جنگ قطوان کاملاً نتوانسته بودند بر ماوراءالنهر استیلا یابند و در بلاد آن مستقر شوند، فتح گورخان قراختایی و شکست سلطان سنجر ایشان را به این آرزو رسانید، بنابراین مدت دولت قراختایی از 518یا 519 است تا 607 یعنی 89 یا 88 سال، (اقبال آشتیانی، مجلۀ شرق دورۀ اول شمارۀ 7 صص 418-419 از حاشیۀ 4 ص 57 تعلیقات چهارمقالۀ محمد معین)، رجوع به تعلیقات چهارمقالۀ معین ص 56، 57، 58 شود:
قدرخان ز چین گورخان از ختن
دبیس از مداین ولید ازیمن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 14 هزارگزی خاور قزوین. جلگه ومعتدل است. سکنۀ آن 89 تن است. آب آن از قنات و دربهار از رود خانه دیزج تأمین میشود. محصول آن غلات و جالیزکاری و شغل اهالی زراعت و راه آن نیمه شوسۀ فرعی به قزوین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رِ نَ / نِ)
همچون مورخان. بر روش تاریخ دانان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مور سیاه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه مور. لانۀ مور.
- ره مورخانه، راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند:
گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست
هرگه که بنگری به میان و کران تیغ
اشکال پای مور و نشان پر مگس
پیدا چراست بر رخ چون ضیمران تیغ.
(از تاج المآثر).
، موریانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به موریانه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
جای گوهر. جای نهادن گوهر. صندوقچۀ جواهرات
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام محلی است در فاصله چهار فرسخ و نیم شمال باشت. (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زرادخانه. اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه. (فرهنگ نظام). رجوع به قور و قوران شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی. (فرهنگ فارسی معین). محل ورزشهای پهلوانی ایران، معروف به ورزش باستانی. زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیلۀ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه شده است روشن می شوند. گود در وسط کف بنا و کمی پایین تر از سطح آن قرار دارد. در اطراف غرفه هایی برای تماشاچیان، کندن لباس و گذاشتن وسائل ورزش ساخته شده است. در غرفۀ کنار مدخل زورخانه، سکوئی بنام سردم ساخته شده است که جایگاه مرشد می باشد و در جلوی آن چوب بست یا وسیله ای مانند آن برای آویختن زنگ و اجاقی برای گرم کردن ضرب و تهیۀ مطبوخ زنجبیل و دارچین بعد از ورزش قرار دارد. اعضای زورخانه سلسله مراتبی دارند: نوچه، کسی است که در زور خانه مخصوص نزد پهلوان معینی تعلیم می گیرد. نوچه پس از پیشرفت کافی به مرتبۀ نوخاسته می رسد. میاندار، داور و مربی زورخانه است و رهبر ورزشکاران در هنگام ورزش. مرشد یا کهنه سوار (ظاهراً اصطلاح اخیر اکنون متروک است) ، با ضرب گرفتن و خواندن اشعار مناسب حرکات ورزشی را تنظیم می کند، و نیز ادای احترام به واردین بر حسب مراتب آنها، مثلاً با خوش آمد گفتن یا زدن دست به ضرب یا به زنگ سردم از وظایف اوست. لباس ورزش زورخانه لنگ یا تنبان یا تنکۀ کوتاهی از چرم (یا پارچۀ محکم) می باشد. روی تنکه را با نقشهای زیبایی قلابدوزی می کنند. در موقع کشتی گرفتن دو حریف کمربند یکدیگر را می گیرند (این طریقه در کشتی گیری غربی معمول نیست). مرشد برای دفع چشم زخم اسفند در آتش میریزد و در بعضی جاها کشتی گیران تعویذهایی بهمین منظور بر بازوان دارند. برنامۀهر جلسۀ زورخانه مشتمل بر حرکات ورزشی متعدد است از قبیل سنگ گرفتن، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده کشیدن و سپس کشتی گیری، که پس از آن با تشریفاتی (دعا کردن میاندار به انبیاء و اولیاء و بزرگان، طلب شفا برای بیماران و غیره) جلسه ختم میشود... بنیاد زورخانه بر اساس فتوت و جوانمردی است و با تصوف شیعی مرتبط می باشد و اصطلاحات بسیار مفصل آن مانند مرشد، پیش کسوت، تاج، فقر و غیره و همچنین آداب و انضباط آن حاکی ازهمین معنی است. ورزشکار باید پاک نظر باشد. بر او فرض است که در موقع ورود به گود خاک گود را برسم ادب وشادی بعنوان نماد قدم پوریای ولی، بوسه زند. در گودزورخانه خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و صحبت و خنده ممنوع است. در ورزشهای انفرادی ورزشکار از مرشد ’رخصت’ می طلبد و وی در جواب ’فرصت’ می گوید. رسم بوده است که در موقع پوشیدن و بیرون آوردن تنکه بر آن بوسه زنند. بکار بردن فنونی که حریف را زبون کند و نیز خفیف کردن او در انظار در هنگام غلبه بر وی مجازنیست. چند تن از اولیا هستند که از سرآمدان کشتی گیری و به اصطلاح فرنگی ’اولیاء حامی کشتی گیران’ هستند ومشهورترین آنها پهلوان محمود معروف به ’پوریای ولی’ یا ’پریای ولی’ است که ظاهراً از مردم خوارزم بوده است و گویا در 722 هجری قمری در گذشته است و در باب او افسانه ها آورده اند. (از دایره المعارف فارسی).
- زورخانه باز، ورزشکار. کسی که در زورخانه ورزش کند. قوی. نیرومند.
- زورخانه بازی، عمل زورخانه باز. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه چی، مدیر زورخانه. مرشد. زورخانه دار.
- زورخانه دار، کسی که زورخانه دارد. کسی که سرپرستی زورخانه را بعهده دارد.
- زورخانه داری، عمل زورخانه دار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه کار، کسی که در زورخانه کارهای ورزشی کند. زورخانه باز.
- زورخانه کاری، عمل زورخانه کار. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
لقب بهرام گور، (از برهان) :
با عبرت گور خانه جان
در عشرت گورخان چه باشی ؟
خاقانی،
گور از پیش و گورخان از پس
گور و بهرام گور و دیگر کس،
نظامی (هفت پیکر ص 73)،
گورخان را چو گور در خم کرد
رفت از آن گورخانه پی گم کرد،
نظامی (هفت پیکر ص 76)،
آنچنان گورخان به کوه و به راغ
گور کو داغ دید رست ز داغ،
نظامی (هفت پیکر ص 70)،
عاقبت گوری از کنارۀ دشت
آمد و سوی گورخان بگذشت،
نظامی،
چرخ از آن گورگیری بهرام
گورخان زمانه کردش نام،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری سیردان و 3 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است و 648 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سمنگان و یلی یورت تأمین میشود. محصول آن غلات و زیتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. آثار ده خرابه ای در اطراف مزرعۀ قوشچی دیده میشود و مزرعۀ قوشچی جزو این قریه است. تابستان بجز چند خانوار بقیه برای تعلیف احشام و تغییر آب وهوا به ییلاق داشکن و یلی یورت میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نَ / نِ)
مخفف گوهرخانه. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو هََ نُ)
نام یکی از دختران فتحعلیشاه بوده است. (تاریخ کرمان ص 375) (از ناسخ التواریخ)
از همسران فتحعلی شاه و خواهر اللهیارخان آصف الدوله بوده است. (خیرات حسان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مقبره و مدفن. (آنندراج). قبر و گور. (ناظم الاطباء). دخمه. مشهد. قبرستان: ناؤوس، گور خانه مغان. (دهار) : و اندر وی (دربیکند به ماوراءالنهر) گنبد گورخانه هاست، که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم). گور خانه او به محلۀ دروازۀ منصور در جوار گرمابۀ خان است. (تاریخ بخارا ص 32). هر جا رباطی و مسجدی و گورخانه ای بود می گشت. (اسرارالتوحید). و مرقد او رحمه اﷲ بود جامع قصبه در گورخانه که او ساخته بود. (تاریخ بیهق).
با عبرت گور خانه جان
در عشرت گورخان چه باشی ؟
خاقانی.
نه بر سنجر شبیخون برد زاول گورخان وآخر
شبیخون کرد اجل تا گورخانه شد شبستانش.
(دیوان خاقانی چ سجادی ص 214).
در چنین گورخانه موری نیست
که بر او داغ دست زوری نیست.
نظامی (هفت پیکر ص 70).
گورخان را چو گور در خم کرد
رفت از آن گورخانه پی گم کرد.
نظامی (هفت پیکرص 70).
همان گورخانه ز غاری گزید
کز آتش در آن غار نتوان خزید.
نظامی (از آنندراج).
گورخانه ی راز تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود.
مولوی.
از خاک گور خانه ما خشت ها پزند
وآن خاک و خشت دستکش گل گران شود.
سعدی.
تا در این کهنه گورخانه نشست
گورخان هم زداغ گور نرست.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر و گور، قبرستان، دخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر خانه
تصویر گوهر خانه
جایگاه جواهر و زر و سیم خزانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوارخانه
تصویر زوارخانه
فرودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر خانه. یا گهرخانه اصلی. قرب و جوار حق: تن بگهر خانه اصلی شتافت دیده چنان شد که خیالش نیافت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهردان
تصویر گوهردان
جای گوهر صندوقچه جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
((نِ))
محل قبر، محل دفن، مقبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
((نِ))
کارخانه اسلحه سازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
((نِ))
محل مخصوص ورزش های باستانی، باشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوهران
تصویر گوهران
جواهرات، جواهر
فرهنگ واژه فارسی سره
خاکجا، قبر، گور، گورگاه، مدفن، مزار، مقبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باشگاه، ورزشگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسلحه خانه، زرادخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام تاریخی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی