خریدار گوهر: گهرخریدند او را به شهرها چندان که سیر گشت ز گوهرفروش، گوهرخر. فرخی. گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، مجازاً سخن شناس. شعرشناس. نوازندۀ شاعر: جهانی به گوهر برانباشتم که چون شاه گوهرخری داشتم. نظامی