دهی بوده است از توابع لنجان اصفهان، و حمدالله مستوفی نویسد: ششم ناحیت لنجان (از نواحی اصفهان بیست پاره دیه است، گونان و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن... (نزهه القلوب ص 51)
دهی بوده است از توابع لنجان اصفهان، و حمدالله مستوفی نویسد: ششم ناحیت لنجان (از نواحی اصفهان بیست پاره دیه است، گونان و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن... (نزهه القلوب ص 51)
مثل، مانند، آن چنان، آن سان، (حرف، قید) چنان که، همان سان که، برای مثال بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش (رشیدوطواط - لغتنامه - چونان)
مثلِ، مانندِ، آن چنان، آن سان، (حرف، قید) چنان که، همان سان که، برای مِثال بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش (رشیدوطواط - لغتنامه - چونان)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 26000 گزی شمال سردشت و 11500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد، کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سکنۀ آن 190 تن است، آب آن از رود خانه سردشت تأمین میگردد، محصول آن غلات، توتون و مازوج است، شغل اهالی زراعت است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 26000 گزی شمال سردشت و 11500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد، کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سکنۀ آن 190 تن است، آب آن از رود خانه سردشت تأمین میگردد، محصول آن غلات، توتون و مازوج است، شغل اهالی زراعت است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن، واقع در 27هزارگزی جنوب آخوره، متصل به راه مالرو گوگان به آخوره، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 47 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن، واقع در 27هزارگزی جنوب آخوره، متصل به راه مالرو گوگان به آخوره، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 47 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه خفر از باختر ارتفاعات گردنۀ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان، موقعیت آن کوهستانی و دامنه است، این دهستان در جنوب بخش واقع و رود خانه قره آغاج در وسط آن جاری است، هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد است، رود خانه قره آغاج بواسطۀ گودی بستر استفاده زراعتی فقط به باغ کبیر دارد، محصولات آن عبارتند از: برنج، غلات، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و قالی بافی است، دهستان از 8 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2100 تن و قراء مهم آن عبارتند از:قالینی، باغ کبیر و امیرسالاری، یک راه فرعی از شوسۀ شیراز به جهرم دارد و بوسیلۀ اهالی تسطیح شده و در تابستان میتوان تا قریۀ قلعه ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، نام ناحیۀ جنوبی خفر است: وپنج ده در او است: باروس، باغ کبیر، باده کان، راهکان و قلعه گوکان، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 197)
نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه خفر از باختر ارتفاعات گردنۀ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان، موقعیت آن کوهستانی و دامنه است، این دهستان در جنوب بخش واقع و رود خانه قره آغاج در وسط آن جاری است، هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد است، رود خانه قره آغاج بواسطۀ گودی بستر استفاده زراعتی فقط به باغ کبیر دارد، محصولات آن عبارتند از: برنج، غلات، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و قالی بافی است، دهستان از 8 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2100 تن و قراء مهم آن عبارتند از:قالینی، باغ کبیر و امیرسالاری، یک راه فرعی از شوسۀ شیراز به جهرم دارد و بوسیلۀ اهالی تسطیح شده و در تابستان میتوان تا قریۀ قلعه ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، نام ناحیۀ جنوبی خفر است: وپنج ده در او است: باروس، باغ کبیر، باده کان، راهکان و قلعه گوکان، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 197)
سرخی و گلگونه باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره مالند، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، به معنی گونا است سرخی که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند، (انجمن آرای ناصری)، گونا، سرخاب، غازه، گلگونه: روی او بی نیاز از گوناب در دل آفتاب از او صد تاب، ابوالخطیر، رجوع به گونا شود
سرخی و گلگونه باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره مالند، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، به معنی گونا است سرخی که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند، (انجمن آرای ناصری)، گونا، سرخاب، غازه، گلگونه: روی او بی نیاز از گوناب در دل آفتاب از او صد تاب، ابوالخطیر، رجوع به گونا شود
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 13500گزی خاوری هوراند و 30500گزی شوسۀ اهر به کلیبر، واقع در کوهستان وهوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 146 تن است، آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود، محصولات آنجا غلات و برنج و پنبه و سردرختی است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد و محل سکونت ایل حسینکلو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 13500گزی خاوری هوراند و 30500گزی شوسۀ اهر به کلیبر، واقع در کوهستان وهوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 146 تن است، آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود، محصولات آنجا غلات و برنج و پنبه و سردرختی است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد و محل سکونت ایل حسینکلو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام سرزمینی است، (فهرست ولف) : وز آن دورتر آرش رزم سوز چو گوران شه آن گرد لشکرفروز، (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام سرزمینی است، (فهرست ولف) : وز آن دورتر آرش رزم سوز چو گوران شه آن گرد لشکرفروز، (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 47000گزی شمال باختری ارومیه به سلماس. واقع در دره و هوای آن معتدل است. 267 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات و محصول آن غلات و توتون و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 47000گزی شمال باختری ارومیه به سلماس. واقع در دره و هوای آن معتدل است. 267 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات و محصول آن غلات و توتون و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام دوایی است که از بیخ درخت شمشاد سازند. (آنندراج). نوع نر از گیاه اسل. (ناظم الاطباء). شعوری گوید: بر وزن و معنی جولان است که نوع اعلای آن در مکه یافت می شود و آن را به عربی حضیض مکی گویند. (شعوری ج 2 ص 303)
نام دوایی است که از بیخ درخت شمشاد سازند. (آنندراج). نوع نر از گیاه اسل. (ناظم الاطباء). شعوری گوید: بر وزن و معنی جولان است که نوع اعلای آن در مکه یافت می شود و آن را به عربی حضیض مکی گویند. (شعوری ج 2 ص 303)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 8 هزارگزی جنوب فلاورجان و 2 هزارگزی جنوب راه شهرکرد به اصفهان، جلگه، معتدل دارای 634 تن سکنه، آب آنجا از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان کرباس بافی، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 8 هزارگزی جنوب فلاورجان و 2 هزارگزی جنوب راه شهرکرد به اصفهان، جلگه، معتدل دارای 634 تن سکنه، آب آنجا از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان کرباس بافی، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 75 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ زند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 75 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ زند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن: برفتند گویان به ایوان شاه یکی گفت خورشید گم کرد راه، فردوسی، پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)، همواره بوستان امیدت شکفته باد سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی، سعدی، متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن: برفتند گویان به ایوان شاه یکی گفت خورشید گم کرد راه، فردوسی، پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)، همواره بوستان امیدت شکفته باد سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی، سعدی، متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 60000 گزی جنوب باختری قیدار و 9000 گزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 348 تن است، آب آن از چشمه تأمین میگردد و محصولات آن غلات و انگور است و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 60000 گزی جنوب باختری قیدار و 9000 گزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 348 تن است، آب آن از چشمه تأمین میگردد و محصولات آن غلات و انگور است و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
عصیر و فشردۀ انگور را گویند، (برهان)، شیرۀ انگور را گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، گوشه (شعوری)، اما شواهدی که آورده شاهد گوشانه است نه گوشان، رجوع به گوشانه شود
عصیر و فشردۀ انگور را گویند، (برهان)، شیرۀ انگور را گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، گوشه (شعوری)، اما شواهدی که آورده شاهد گوشانه است نه گوشان، رجوع به گوشانه شود
دهی است جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در سه هزارگزی شمال خاوری بوئین، با آب و هوای معتدل و 939 تن سکنه و آبادیهای حوری آباد و امجدآباد و عباس آباد و خان آباد و تکیه و بابا روغن و حمیدآباد و بهرام و عبدل آباد و محمودآباد جزء این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در سه هزارگزی شمال خاوری بوئین، با آب و هوای معتدل و 939 تن سکنه و آبادیهای حوری آباد و امجدآباد و عباس آباد و خان آباد و تکیه و بابا روغن و حمیدآباد و بهرام و عبدل آباد و محمودآباد جزء این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
از ’چون’ + ’آن’، (دکتر معین، حواشی برهان)، یعنی چنان، (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی)، به معنی چنان و همچنان و همچو آن باشد، (برهان) (از آنندراج)، مخفف چون آن، به معنی مانند آن، (فرهنگ نظام)، کلمه تشبیه، یعنی مانند آن و همچو آن و چنان، (ناظم الاطباء) : چونانش بسختی همی کشیدم چون مور که گندم کشد به خانه، منطقی رازی، گشت قصر بندگانش قلعه های شاه هند قصرهای قیصران روم هم چونان بود، عنصری (از فرهنگ سروری)، بگرفت شکوفه به چمن برگذر باغ چونانکه ستاره گذر کاهکشان را، ابوالفرج رونی، قمر به نیمی از اورنگ داد و چونان داد که او نمود چو یک نیمه منکسف ز قمر، مختاری، غصه چونان شد که تو بر تو نشست گریه چونان شد که نم در نم نماند، سیدحسن غزنوی، بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من بکارت آیم چونان به مهرگان آتش، رشید وطواط، - چونانک (از: چون + آن + ک)، مانند آنکه، مثل آنکه: غم گریزد ز پیش ما چونانک خان و قیصر ز پیش شاهنشاه، زینبی علوی، چونانک دهان ماهی خرد آنگه که کند ز تشنگی باز، بزرجمهر قاینی، -، پس از چه طریق، (ناظم الاطباء)، -، در وقتی که، (ناظم الاطباء)، - چونانکه (از: چون + آن + که) : زیبابود ار مرو بنازد به کسائی چونانکه سمرقند به استاد سمرقند، کسائی مروزی، زیر لگد بجمله همی کشتشان بزور چونانکه پوست بر تن ایشان همی درید، بشار مرغزی، کجا شریف بود چون غضایری بر تو بطبع باشد چونانکه زر سرخ و سفال، غضائری رازی، چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن ستارگان را گوئی فرود اوست مقر، فرخی، فرخنده بود بر متنبی بساط سیف چونانکه بر حکیم دقیقی چغانیان، معزی، چو پردۀ حرم حرمت از میان برخاست دهن ببستم چونانکه عادت حکماست، عمعق بخاری، به حرص خواسته ورزیم تا شود بر ما وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب، سوزنی، چوباد میگذری بر من و مرا در راه همی گذاری چونانکه کاروان آتش، رشید وطواط، چونانکه عنکبوت لعاب دهن تند خون جگر ز دیده به تن بر همی تنم، عمادی شهریاری، مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او راست چونانکه تو گوئی همه ناقه ست و جمل، انوری، چونانکه روح و راحت و شادی به جان خلق ازفرظل رایت سلطان همی رسد، عبدالرافع هروی
از ’چون’ + ’آن’، (دکتر معین، حواشی برهان)، یعنی چنان، (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی)، به معنی چنان و همچنان و همچو آن باشد، (برهان) (از آنندراج)، مخفف چون آن، به معنی مانند آن، (فرهنگ نظام)، کلمه تشبیه، یعنی مانند آن و همچو آن و چنان، (ناظم الاطباء) : چونانش بسختی همی کشیدم چون مور که گندم کشد به خانه، منطقی رازی، گشت قصر بندگانش قلعه های شاه هند قصرهای قیصران روم هم چونان بود، عنصری (از فرهنگ سروری)، بگرفت شکوفه به چمن برگذر باغ چونانکه ستاره گذر کاهکشان را، ابوالفرج رونی، قمر به نیمی از اورنگ داد و چونان داد که او نمود چو یک نیمه منکسف ز قمر، مختاری، غصه چونان شد که تو بر تو نشست گریه چونان شد که نم در نم نماند، سیدحسن غزنوی، بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من بکارت آیم چونان به مهرگان آتش، رشید وطواط، - چونانک (از: چون + آن + ک)، مانند آنکه، مثل آنکه: غم گریزد ز پیش ما چونانک خان و قیصر ز پیش شاهنشاه، زینبی علوی، چونانک دهان ماهی خرد آنگه که کند ز تشنگی باز، بزرجمهر قاینی، -، پس از چه طریق، (ناظم الاطباء)، -، در وقتی که، (ناظم الاطباء)، - چونانکه (از: چون + آن + که) : زیبابود ار مرو بنازد به کسائی چونانکه سمرقند به استاد سمرقند، کسائی مروزی، زیر لگد بجمله همی کشتشان بزور چونانکه پوست بر تن ایشان همی درید، بشار مرغزی، کجا شریف بود چون غضایری بر تو بطبع باشد چونانکه زر سرخ و سفال، غضائری رازی، چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن ستارگان را گوئی فرود اوست مقر، فرخی، فرخنده بود بر متنبی بساط سیف چونانکه بر حکیم دقیقی چغانیان، معزی، چو پردۀ حرم حرمت از میان برخاست دهن ببستم چونانکه عادت حکماست، عمعق بخاری، به حرص خواسته ورزیم تا شود بر ما وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب، سوزنی، چوباد میگذری بر من و مرا در راه همی گذاری چونانکه کاروان آتش، رشید وطواط، چونانکه عنکبوت لعاب دهن تند خون جگر ز دیده به تن بر همی تنم، عمادی شهریاری، مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او راست چونانکه تو گوئی همه ناقه ست و جمل، انوری، چونانکه روح و راحت و شادی به جان خلق ازفرظل رایت سلطان همی رسد، عبدالرافع هروی