دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بر وزن و معنی جوزگره است و آن نوعی از گره باشد خوش نما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند. (برهان). گرهی است به ترکیب جوز یعنی گردکان که به جوزگره معروف است و بر کمربند زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گره خوشنما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند، و جوزگره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 327 شود: پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوزگره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 13)
بر وزن و معنی جوزگره است و آن نوعی از گره باشد خوش نما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند. (برهان). گرهی است به ترکیب جوز یعنی گردکان که به جوزگره معروف است و بر کمربند زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گره خوشنما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند، و جوزگره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 327 شود: پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوزگره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 13)
دامنی را گویند. و آن مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان). مقنعه باشد که زنان بر سر اندازند. (جهانگیری). نصیف. (مهذب الاسماء) ، آسانی. (انجمن آرا) (آنندراج)
دامنی را گویند. و آن مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان). مقنعه باشد که زنان بر سر اندازند. (جهانگیری). نَصیف. (مهذب الاسماء) ، آسانی. (انجمن آرا) (آنندراج)
از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت). پهلوی گوچنگ ’اونوالا 93’. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برهان). حلوای گوز که چارمغز باشد (رشیدی). حلوایی باشد که از مغز گردکان بپزند. (جهانگیری). حلوای گوز یعنی گردو که آن را چهارمغز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است. (انجمن آرا). حلوا یعنی شیرینی که با شکر یا عسل و کوفتۀ گوز کنند، و معرب آن جوزینق و جوزینج است. (المعرب جوالیقی). جوزینج. (زمخشری) : قطائف جوانان رقص می کنند و لوزینه و گوزینه و مرغ بریان و فواکه الوان می خورند. (اسرارالتوحید ص 54). نباشد در جهان هرگز چنین مطلوب دیرینه خوشا پالودۀ شکّر زهی حلوای گوزینه. ؟ (از شعوری ج 2 ورق 307)
از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت). پهلوی گوچنگ ’اونوالا 93’. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برهان). حلوای گوز که چارمغز باشد (رشیدی). حلوایی باشد که از مغز گردکان بپزند. (جهانگیری). حلوای گوز یعنی گردو که آن را چهارمغز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است. (انجمن آرا). حلوا یعنی شیرینی که با شکر یا عسل و کوفتۀ گوز کنند، و معرب آن جوزینق و جوزینج است. (المعرب جوالیقی). جوزینج. (زمخشری) : قطائف جوانان رقص می کنند و لوزینه و گوزینه و مرغ بریان و فواکه الوان می خورند. (اسرارالتوحید ص 54). نباشد در جهان هرگز چنین مطلوب دیرینه خوشا پالودۀ شکّر زهی حلوای گوزینه. ؟ (از شعوری ج 2 ورق 307)
عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل: نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشتۀ امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همه جهان (آفریدون) مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان راداد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه). چون به شهر آمد از گماشتگان خواست مشروح بازداشتگان. نظامی. و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143) .بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259)، سرکاتب. محاسب. نویسنده، وزیر، نوکر. خادم. (ناظم الاطباء)
عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل: نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشتۀ امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همه جهان (آفریدون) مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان راداد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه). چون به شهر آمد از گماشتگان خواست مشروح بازداشتگان. نظامی. و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143) .بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259)، سرکاتب. محاسب. نویسنده، وزیر، نوکر. خادم. (ناظم الاطباء)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف). - دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف). - دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده