جدول جو
جدول جو

معنی گوزبان - جستجوی لغت در جدول جو

گوزبان
بر وزن بوستان، پاردم چاروا را گویند و آن چرم یا نواری باشد که در زیر دم ستوران گذارند، (برهان)، بندی است که به زیر دم اسب و دیگر ستوران جنس آن افتد استواری زین و پالان را، (مؤلف) :
چوخر ندارم و خربنده نیستم ای جان
من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا؟
مولوی (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گوزبان
چرم یا نواری که در زیر دم ستوران جا دهند پاردم: چو خر ندارم و خر بنده نیستم ای جان، من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا ک (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روزبهان
تصویر روزبهان
(پسرانه)
نام عارف بزرگ قرن ششم، ابونصر بقلی شیرازی معروف به شیخ شطاح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوزبن
تصویر گوزبن
درخت گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گردکان، گوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوربان
تصویر گوربان
نگهبان گور، محافظ مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزبان
تصویر یوزبان
تربیت کننده و نگهبان یوز، یوزبند، یوزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودبان
تصویر گودبان
کوهان شتر، کمرگاه، گرده بان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزبان
تصویر گاوزبان
گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گل گاوزبان، لسان الثور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، پردگین، حاجب، سادن، ایشیک آقاسی، آغاجی
نوبتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوبان
تصویر گوبان
نگهبان گاو
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
گرزدار. دارندۀ گرز:
چو میلاد با آرش مرزبان
چو پیروز اسب افکن گرزبان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو زَ)
بچه که تازه زبان باز کرده است. کودک که تازه به زبان آمده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از: یوز + بان، پسوند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) :
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد،
فردوسی،
نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان
از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر،
ابن یمین،
ورجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گاوبان و گله چران گاو. (ناظم الاطباء) :
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو بُ)
از: گوز (گردو) + بن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گردکان را گویند، و به ضم اول هم درست است. (برهان) (آنندراج) :
هم آنگه یکی بنده را گفت شاه
که شو گوزبن کن سراسر نگاه.
فردوسی.
بیامد بر آن گوزبن برنشست
هم اکنون به بخت تو آید به دست.
فردوسی.
کرده چون گوزبن بن گردن
از چه از عشوه و قفا خوردن.
سنایی
لغت نامه دهخدا
دهی است به مرو، و معرب آن جوبان است، (منتهی الارب: جوب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج، در 10000گزی خاور گل تپه و 8000گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی سردسیر، دارای 150 تن سکنه. آب آنجا از چشمه ها، محصول آن غلات، انگور، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. تابستان از طریق سراب چاله کند اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کوهان شتر، (غیاث) (آنندراج)، ظاهراً تصحیف کوهان است
لغت نامه دهخدا
مقبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره:
یکی بنده باشم روان تو را
پرستش کنم گوربان تو را،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در کردی آزمان غا، مازندرانی آن کوزاوان است، معرب آن ’کاوزوان’. (دزی ج 2 ص 435) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حشیشی است که آن را به زبان عربی لسان الثور خوانند. گرم و تر باشد نزدیک به اعتدال و بعضی گویند سرد و تر است. سرفه و خشونت سینه را نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که برگ آن بزبان گاو ماند و عرق آن نافع است و خورند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که آن را به عربی لسان الثور خوانند نافع بود جهت قرع و بلغم زایل گرداند و مفرح بود و غم ببرد. (اختیارات بدیعی). لسان الثور. بوغلص. بوغلس. گیاهان دولپه ای پیوسته گلبرگ دارای تیره های متعدد میباشند، یکی از تیره های آنها گاوزبانیان هستند این گیاهان عموماً بصورت بوته یادرختچه و در تمام دستگاه زایشی و رویشی آنها مواد لعابی مخصوص است که بعنوان ملین بکار میروند. گلهای آنها بسیار شبیه به بادنجانیان و تخمدان آنها دو برچه دارد که در هر یک دو تخمک است ولی این تخمک ها درشت شده میوه ای میسازند که چهار برآمدگی دارد و از وسط آنها خامۀ دراز بیرون می آید. خوشه های گل های آنها بشکل گرزن یک طرفی و چون گلها بسیار نزدیک بیکدیگرند ساقۀ گل آنها مارپیچی تشکیل میدهد. برگهای آنها ساده ومتناوب و پوشیده از خارهای خشن است و در پای هر خاربرجستگی کوچکی دیده میشود و در یاخته های برگ و ساق آنها مقداری شوره یافت میشود و آنها را بهمین جهت به عنوان معرق بکار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 242)
لغت نامه دهخدا
ده بزرگی است بر در اصفهان، (لباب الانساب: جوزدانی)
لغت نامه دهخدا
آلفونسو پرز د، معروف به گوزمان ال بوئنزو (1258- 1309 میلادی)، کاپیتن از اهالی کاستیل که در والادولید متولد شد، شهرت وی بیشتر به خاطر شعر معروف باعنوان لوپ د وگا است
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است، مار و افعی. (ناظم الاطباء) ، که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین. ترجمان. مترجم، دوزبانه. که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان. صاحب دوزبان. صاحب دوزبانه. (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود:
پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند
چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ.
سوزنی.
، قلم و خامه. (ناظم الاطباء). قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است:
اگر دوزبان است نمام نیست
درآن دوزبانیش عیبی مدان
که او ترجمان زبان و دل است
جز از دوزبان چون بود ترجمان.
مسعودسعد.
، دوقول. که حرفش یک نیست. (یادداشت مؤلف) ، منافق. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). دورو. (یادداشت مؤلف). دورنگ. دوروی. دوسر. کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد. (آنندراج) :
قلم دوزبان است و کاغذ دورو
نباشند محرم در این سو زیان.
کمال الدین اسماعیل.
- دوزبان شدن، ریاکردن و نفاق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه،
فردوسی،
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
پر از آفرین روزبانان دهن،
فردوسی،
کس از روزبانان بدر بر نماند
فریدون جهان آفرین را بخواند،
فردوسی،
زحل بر بام او از پاسداران
فلک بر درگهش از روزبانان،
شمس فخری،
، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است:
چو آن روزبانان لشکر ز دور
بدیدند زخم سرفراز تور ...
فردوسی،
بخندید و روی از سپهبد بتافت
سوی روزبانان لشکر شتافت،
فردوسی،
بشد روزبان دست قیصر گرفت
ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ...
دو بند گران بر نهادش بپای
ببردش همان روزبان باز جای،
فردوسی،
، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) :
از آن روزبانان مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان،
فردوسی،
شبانگه بدرگاه بردش کشان
بر روزبانان مردم کشان،
فردوسی،
ز من روزبانان همی بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند،
فردوسی،
، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نگاهدارنده یوزها، مامور تربیت و حفاظت یوزها کسی که از یوزهای شکاری محافظت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
دربان حاجب، نگهبان بارگاه شاهان و امیران پاسبان، سرهنگ، چاوش، جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده گرز گرزدار: چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن گرزبان
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ قبرنگهبان مقبره: یکی بنده باشم روان ترا پرستش کنم گوربان ترا
فرهنگ لغت هوشیار
درخت گردو درخت گردکان: کرده چون گوزبن بن گردن از چه ک از عشوه و قفا خوردن، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گله گاوان را چرا دهد گاوبان: چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گویان و نه خربانم ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
حاجب، دربان، چاوش، جلاد
فرهنگ فارسی معین
((زَ))
گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است. گل گاوزبان دارای
فرهنگ فارسی معین
دیدن گاو زبان، دلیل بر گفتگو کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی کنگر که داخل پلو می ریزند و مزه ای شبیه مزه ی سبزی اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی