جدول جو
جدول جو

معنی گوبروت - جستجوی لغت در جدول جو

گوبروت
احمق گاوریش
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
فرهنگ لغت هوشیار
گوبروت
((بُ))
احمق، گاوریش
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبروت
تصویر انبروت
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
لابلا ته برته، پی درپی دنبال یکدیگر، هزار خانه گوسفند، سر در خود، حرام توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
هضم گوارش، میل بخوردن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. (رودکی)، معجون هضم غذا گوارش: 2 و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ و گوارشتهاء گرم بکار برند. (ذخیره خوارزمشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
حماقت گاوریسی بکوفتم دری از خام قلتبانی باز به گو بروتی باز ایدر آمدم از در. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
((گُ رِ))
هضم، میل به خوردن، معجون هضم غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
گوارش، عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
متضاد، مقابل، مواجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
مواجه و مقابل، برابر، رویاروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبروت
تصویر جبروت
کیا باد قدرت عظمت، عالم قدرت و عظمت الهی جهان برین مقابل ناسوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبرو
تصویر خوبرو
خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوترو
تصویر گوترو
چیزی که ناشمرده و وزن ناکرده به قیمتی خریده شود، برای مثال در زمان خادم برون آمد ز در / تا خرد او جمله حلوا را به زر ی گفت او را گوترو حلوا به چند/ گفت کودک نیم دینار و اند (مولوی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبروت
تصویر جبروت
عظمت، بزرگی، در تصوف عالمی که مجرد از ماده، صورت و زمان است، عالم قدرت و عظمت الهی، قدرت و سلطۀ همراه با سربلندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوروت
تصویر قوروت
ترکی کشک کشک
فرهنگ لغت هوشیار
گتره یی کتره ای ترکی ک نا شمرده نیاندیشده این واژه را در ساختار گتره یی معین ترکی ندانسته بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
((اُ))
برهنه، عریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبروت
تصویر جبروت
((جَ بَ))
قدرت و عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوترو
تصویر گوترو
((گُ))
به قیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
برهنه، لخت، عریان، معرّیٰ، تهک، عور، متجرّد، ورت، پتی، لاج، رت، عاری، غوشت، لوت، لچ
اوروت کردن: پر کندن مرغ کشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبیل، موی پشت لب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبلت، سبیل، موی پشت لب مرد، موهایی که روی لب مرد می روید، برای مثال دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزی ست در هر استخوان مردی ست در هر پیرهن (سعدی - ۱۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وروت
تصویر وروت
خشم و غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
((بُ))
سبیل، مجازاً کبر و غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وروت
تصویر وروت
((وُ))
خشم، غضب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وروت
تصویر وروت
خشم، غضب
فرهنگ فارسی عمید