جدول جو
جدول جو

معنی گواشه - جستجوی لغت در جدول جو

گواشه
طرز روش
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
فرهنگ لغت هوشیار
گواشه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواس، کواس
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواشه
تصویر حواشه
شرمساز، نیاز، نزدیکی ، خویش گسلی (قطع رحم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
فرهنگ فارسی عمید
نسج عضلانی انسان و حیوانات مختلف (خصوصا دامها و پرندگان و ماهیها که نسج عضلانی آنها مورد استفاده غذایی انسان واقع میشوند لحم. توضیح یک مقدار گوشت معمولا مجموعه ای از عضلات مختلف است. یا ترکیبات اسمی: گوشت تیزنده. گوشتی که قصابان بدون اجازه رسمی بطور قاچاق ذبح کنند و فروشند. یا گوشت دندان. لثه. یا گوش زاید جفن. تراخم. یا گوشت گاو و زعفران. در قدیم با ریشه های گوشت خشک شده گاو عطاران در زعفران غش میساختند. یا مثل گوشت قربانی. آنچه که هر جزو آنرا کسی ببرد. یا مثل گوشت گاو. کسی که زود رام و تسلیم نشود، آنکه پند نپذیرد، آنچه که دیرپزد. یا گوشت مرده. گوشت غانغرایا. یا ترکیبات فعلی: گوشت ام (اش) گوشت ام (ش) را میخورد. تحمل دیدار این کار زشت را نمی توانم (نمی تواند) کرد. یا گوشت تن کسی ریختن، لاغر شدن، یا گوشت خود را تلخ کردن، عصبانی شدن، یا گوشت روی گوشت کسی آمدن، چاق شدن وی فربه گشتن او. یا گوشت و پوست کسی از نان دیگری بودن، در خانه این یک بزرگ شدن و از قبل وی ارتزاق کردن او، قسمتی از میوه که غیر از پوست و هسته باشد آنچه درون پوست میوه و محیط بر هسته است و آنرا خورند مغز لب، پیه شحم: گوشت انار (شحم الرمان پیه انار) گوشت حنظل (شحم الحنظل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
طرز روش. طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. طعنه سرزنش، مزاح شوخ طبعی: گواژه که خندانمندت کند سرانجام با دوست جنگ افکند. (ابوشکور)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
مخفف گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند گواچه تاب گازره باد پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
پارسی تازی گشته لواشه لوایشه لبیشه ریسمانی برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشمه
تصویر گواشمه
((گُ ش مَ یا مِ))
مقنعه زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواشمه
تصویر گواشمه
آسانی، سهولت، آسان، سهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواس، گواشه، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواژه
تصویر گواژه
((گُ ژَ یا ژِ))
طعنه، سرزنش، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوازه
تصویر گوازه
((گُ زَ یا زِ))
تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواره
تصویر گواره
((گَ رَ یا رِ))
مخفف گهواره است، گله گاو، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
چهارشاخ که کشاورزان خرمن کوبیده شده را با آن بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
زاویه، جانبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گواه
تصویر گواه
شاهد، استناد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گواش
تصویر گواش
کواش، صفت، گونه، طرز، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی،
در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن
گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰)
گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو
گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار
گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز
گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه
تصویر گواه
شاهد، دلیل، برهان، بینه، مهیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواش
تصویر گواش
طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنار، کرانه، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه
تصویر گواه
((گُ))
شاهد، دلیل، برهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواش
تصویر گواش
((گُ))
طرز، روش، گواس، گواسه، گواشه، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواش
تصویر گواش
((گُ))
ماده رنگی قابل شستشو در نقاشی که خاصیت پوشانندگی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
((ش))
کنج، زاویه، هر یک از تقسیمات دستگاه موسیقی ایرانی، کنایه، حرف کنایه آمیز، کناره، لبه، جای خلوت، جای دور از مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشه
تصویر واشه
((ش))
باشه، پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواه
تصویر گواه
آگاه، شاهد
گواه آوردن: شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن
گواه خواستن: شاهد خواستن
گواه داشتن: شاهد داشتن، دلیل و مدرک داشتن
گواه طلبیدن: شاهد خواستن، گواه خواستن
گواه کردن: شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
گواه گردانیدن: شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن، گواه آوردن
گواه گرفتن: کسی را شاهد قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشه
تصویر واشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، بازکی، باشه، باشق، سیچغنه، بازک
فرهنگ فارسی عمید