ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شهلیده. (جهانگیری). پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شلهیده (در تداول اهالی خراسان) ، پخج و پهن گردیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شهلیده. (جهانگیری). پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شَلهیده (در تداول اهالی خراسان) ، پخج و پهن گردیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بارانداز. شهری بازرگانی که محل افکندن مال التجاره باشد. موضعی که چون انبار مال التجاره باشد واین کلمه را صاحب حدود العالم در معانی مزبور آورده است: عمان شهری است عظیم... و بارکدۀ همه جهان است و هیچ شهری نیست اندر جهان که در وی بازرگانان توانگرتر از آنجا بود. (حدود العالم). شوش، شهری است (بخوزستان) توانگر و جای بازرگانان و بارکدۀ خوزستان است و از وی جامه و عمامۀ خز خیزد. (حدود العالم). جاجرم... بارکدۀ گرگان است. (حدود العالم). بلخ... بارکدۀ هندوستان است. (حدود العالم). رجوع به بارگاه شود، الزام و اثبات گناه. (ناظم الاطباء)
بارانداز. شهری بازرگانی که محل افکندن مال التجاره باشد. موضعی که چون انبار مال التجاره باشد واین کلمه را صاحب حدود العالم در معانی مزبور آورده است: عمان شهری است عظیم... و بارکدۀ همه جهان است و هیچ شهری نیست اندر جهان که در وی بازرگانان توانگرتر از آنجا بود. (حدود العالم). شوش، شهری است (بخوزستان) توانگر و جای بازرگانان و بارکدۀ خوزستان است و از وی جامه و عمامۀ خز خیزد. (حدود العالم). جاجرم... بارکدۀ گرگان است. (حدود العالم). بلخ... بارکدۀ هندوستان است. (حدود العالم). رجوع به بارگاه شود، الزام و اثبات گناه. (ناظم الاطباء)
عبور کننده عابر، جمع گذرندگان: ای با عدوی ما گذرنده بکوی ما، ای ما هروی، شرم نداری زروی ما ک (منوچهری)، ناپایدار فانی: تا این زندگانی گذرنده ای مردمان، شمار نفریبد
عبور کننده عابر، جمع گذرندگان: ای با عدوی ما گذرنده بکوی ما، ای ما هروی، شرم نداری زروی ما ک (منوچهری)، ناپایدار فانی: تا این زندگانی گذرنده ای مردمان، شمار نفریبد
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده