جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بارکده

بارکده

بارکده
بارانداز. شهری بازرگانی که محل افکندن مال التجاره باشد. موضعی که چون انبار مال التجاره باشد واین کلمه را صاحب حدود العالم در معانی مزبور آورده است: عمان شهری است عظیم... و بارکدۀ همه جهان است و هیچ شهری نیست اندر جهان که در وی بازرگانان توانگرتر از آنجا بود. (حدود العالم). شوش، شهری است (بخوزستان) توانگر و جای بازرگانان و بارکدۀ خوزستان است و از وی جامه و عمامۀ خز خیزد. (حدود العالم). جاجرم... بارکدۀ گرگان است. (حدود العالم). بلخ... بارکدۀ هندوستان است. (حدود العالم).
رجوع به بارگاه شود، الزام و اثبات گناه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بارنده

بارنده
ابری که باران از آن بیاید، هر چیزی که مانند باران فرو ریزد
بارنده
فرهنگ فارسی عمید

بارنده

بارنده
اسم فاعل از بارش. (ناظم الاطباء). رجوع به باریدن شود: ابر بارنده، ابری که ببارد. مُمطِر. ماطر. سحابه مذکیه، ابر باز بارنده. سحاب هتل، ابر نیک بارنده. هاتل، ابر پیوسته بارنده. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 191 شود:
بدو گفت روز تو فرخنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد.
فردوسی.
جهان هفت کشور ترا بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد.
فردوسی.
ابر بارنده ز بر چون دیدۀ وامق شود
چون بزیرش گلرخان چون عارض عذرا کند.
ناصرخسرو.
و اگر زمستان سرد و بارنده باشد سوزش آب تاختن بسیار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر گاه که از پس تابستان شمالی خشک خریف جنوبی و بارنده باشد این علت (سل) بسیار افتد. لکن هر گاه که تابستان جنوبی و بارنده باشد و فصل خریف هم چنان جنوبی و بارنده باشد اندر آخر خریف این علت (ذات الجنب) بسیار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دلم دریای بخشنده است و دستم ابر بارنده
از این ابر و از آن باران بر اهل فضل در بارم.
سوزنی.
ز هر سو قطره های برف و باران
شده بارنده چون ابر بهاران.
نظامی.
برانگیخت رزمی چو بارنده میغ
تگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

باراده

باراده
نام درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم) ، فروکش شدن. (غیاث). فروکش کردن، مقام گزیدن. (غیاث). رجوع به بارافکن شود
لغت نامه دهخدا

بارده

بارده
مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار