جدول جو
جدول جو

معنی گندله - جستجوی لغت در جدول جو

گندله
هر چیز گرد مانند گلوله، گرد
تصویری از گندله
تصویر گندله
فرهنگ فارسی عمید
گندله
گرد کردن، مدور کردن
تصویری از گندله
تصویر گندله
فرهنگ لغت هوشیار
گندله
((گُ دُ لَ یا لِ))
گرد، مانند گلوله، ریسمان گلوله شده
تصویری از گندله
تصویر گندله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سندله
تصویر سندله
نوعی کفش (یا چرمی یا چرمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عندله
تصویر عندله
خواندن بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندله
تصویر کندله
گره شده و جمع شده در یکجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندلی
تصویر گندلی
ریسمان گلوله شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندوله
تصویر گندوله
گندور، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
گرهی است سخت که از عضوی از اعضای آدمی بر آید آژخ ازخ ثولول زگیل: ثولول را به شهر من (گرگان) گندمه گویند و اندر بعضی شهر های خراسان ازخ گویند، گندم خرد کرده که در شوربا و هریسه کنند، میوه ای که پوسته درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندله
تصویر کندله
((کُ دُ لَ یا لِ))
گره شده و جمع شده در یک جا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
((گَ دُ مِ))
زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شندله
تصویر شندله
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
مقابل کوچک، بزرگ، کلان، گلولۀ خمیر، گلولۀ پنبه، کوفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده
تصویر گنده
خشن، ستبر، درشت، زبر، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گُ دَ یا دِ))
درشت، خشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گَ دِ))
گندیده، عفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گُ دَ یا دِ))
گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند، چانه خمیر، مدور، گرد، کوفته بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند، گرهی که از بدن برآید و درد نکند، ثؤلول، آژخ، تخته کفشگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندله مندله
تصویر گندله مندله
گرد و چاق چاق و چله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گندله
تصویر گره گندله
پر گره پر عقده کثیر العقده، خشن
فرهنگ لغت هوشیار